سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادداشتهای پراکنده

 

ساقی بیار باده که ایام بس خوش است            امروز روز باده و خرگاه و آتش است

مولوی

ساقی در اصطلاح اهل تصوف عبارت است از فیض­ رساننده، ترغیب­ کننده که به کشف رموز و بیان حقایق، دل­های عارفان را آباد می­ کند. مصادیق ساقی عبارتند از:

ـ پیر و مرشد کامل

ـ چشم و گوش آدمی که اکثر اسباب مستی از این دو راه به او می‌رسد.

ـ صورت­ های زیبا که سالک از دیدن آنها خمار و مست می ­شود.

ـ خداوند فیاض مطلق که شراب عشق و محبت به عاشقان خود می­ دهد ایشان را محو و فانی می­ گرداند:

شرابی جو ز جام وجه باقی             سقاهم ربهم او راست ساقی

محمود شبستری

«عَالِیَهُمْ ثِیَابُ سُنْدُسٍ خُضْرٌ وَ إِسْتَبْرَقٌ وَ حُلُّوا أَسَاوِرَ مِنْ فِضَّةٍ وَ سَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا؛ [بهشتیان را] جامه ‏هاى ابریشمى سبز و دیباى ستبر در بر است و پیرایه آنان دستبندهاى سیمین است و پروردگارشان باده‏ اى پاک به آنان مى ‏نوشاند.»(دهر، آیه21)

 

 


 

کی شود پروانه از آتش نفور            زانکه او را هست در آتش حضور

عطار

چراغ روی ترا شمع گشت پروانه          مرا ز حال تو با حال خویش پروا نه

حافظ

دیدی که خون ناحق پروانه شمع را                چندان امان نداد که شب را سحر کند

حکیم شفائی

جایگاه نمادین پروانه در فرهنگ ­های مختلف، متفاوت است؛ بعضی از آن­ها خود را به شمع و چراغ می­ زنند تا بسوزند که این نوع پروانه در ادبیات فارسی، نماد عشق و فداکاری است. پروانه و شمع در ادبیات ایران نماد عاشق و معشوق بوده‌اند؛ عاشقی که خود را فدای معشوق ـ که همان نور و چراغ است ـ می ­کند تا بمیرد و خاکستر شود و این سوختن در راه معشوق را با جان و دل می­ پذیرد.

شیوه مردان نباشد عشق پنهان باختن            کمتر از پروانه نتوان بود در جان باختن

همام تبریزی

پروانه­ وش از شوق تو در آتشم امشب             می سوزم و با این همه سوزش خوشم امشب

شهریار

 

 


 

جذبه یعنی کشش قلبی، شدت دلبستگی و علاقه:

رموز سر اناالحق چه داند آن غافل         که منجذب نشد از جذبه‌های سبحانی

حافظ

کمند جذبه معشوق اگر در جان نیاویزد            کسی پروانه را در آتش سوزنده چون آرد

وحشی بافقی

در اصطلاح عرفا و صوفیه به معنای کشیده شدن بنده به سوی خدا با عنایت الهی است که سبب می­ شود انسان بی ­واسطه کوشش و بدون دشواری طی منازل، ناگهان به خداوند نزدیک شود. بعضی فکر می­ کنند عاشق آغازگر عشق است و عشق ابتدا از وجود او برمی‌خیزد در حالی که عشق هدیه‌­ای از طرف معشوق به عاشق است. عشق عاشق، تجلی عشق معشوق و بازتاب محبت اوست.

سهل کاری است گذشتن ز تماشای بهشت                 هر که صبر از رخ خوب تو کند ایوب است

بی کشش، کوشش عاشق به مقامی نرسد                  فارغ از سعی بود سالک اگر مجذوب است

صائب تبریزی

به رحمت سر زلف تو واثقم ور نه                 کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن

حافظ

برخی در توضیح مفهوم جذب و جذبه، از تمثیل آهن ربا بهره برده و عشق و محبت را منشأ این کشش و طلب دانسته­ اند و از این رو، در بحث از جذبه به آیه: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکَافِرِینَ یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لایَخَافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذَلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ وَ اللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ؛ اى کسانى که ایمان آورده ‏اید هر کس از شما از دین خود برگردد به زودى خدا گروهى را مى‏ آورد که آنان را دوست مى­ دارد و آنان[نیز] او را دوست دارند. [اینان] با مؤمنان فروتن [و] بر کافران سرفرازند در راه خدا جهاد مى­ کنند و از سرزنش هیچ ملامتگرى نمى ‏ترسند این فضل خداست آن را به هر که بخواهد مى‏ دهد و خدا گشایشگر داناست.»(مائده، آیه54) استناد کرده ­اند. از نظر آنان، جذبه موقوف به عنایت خاص خداوند است که البته این عنایت غیرمشروط و پیش­ بینی ناپذیر است. این جذبه در گرو استعداد انسان می ­باشد و برای تعداد نادری از آنها رخ می ­دهد.

 

 


 

زکات لعل لبت را بسی طلبکارند                 میان این همه خواهندگان به من چه رسد

سعدی

در بیان عارفان لعل یا استعاره از لب معشوق و سرخی آن است و یا استعاره از می و باده، که دلیل آن، سرخی می و باده می ­باشد. درمواردی هم به معنای اشک سرخ و خونین استفاده شده است. در اغلب ابیات کلمه لب و لعل به معنای محلی برای بیان عشق آمده است.

خدا را ای رقیب امشب زمانی دیده برهم نه       که من با لعل خاموشش نهانی صد سخن دارم

حافظ

گر سنگ همه لعل بدخشان بودی                پس قیمت لعل و سنگ یکسان بودی

سعدی

لعلت از خنده کان  همی­ ریزد                   دل بر آن لعل جان  همی ­ریزد

خاقانی

 

 


 

اگرچه معنا ومفهوم مهر و محبت با عقل قابل درک است اما رسیدن به واقعیت و حقیقت آن فقط با دل امکان پذیر مى­ باشد؛ به بیان دیگر، رسیدن به دریاى مواج عشق و محبت بر خلاف دیگر حقایق علمى است، زیرا حقیقت محبت از حقایق علمى جداست و ریشه در اعماق وجود انسان دارد و بررسى علمى راه به جایی نمی­
برد.

هرچه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم خجل باشم از آن

گرچه تفسیر زبان روشنگر است لیک عشق بی‌زبان روشنتر است

چون قلم اندر نوشتن می‌شتافت چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت

مولوی

عشق را از موهبت‌های بزرگ و ارزشمند الهی به انسان دانسته ­اند که به سبب سیطره شدید تفکر در زیبایی و نیکویی محبوب در نفس و جان آدمی ایجاد و باعث حرکت، آگاهی و رشد او می­ گردد.

حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است‌ کسی این آستان بوسد که سر در آستین دارد

حافظ

در عرف عامه مردم، جایگاه مهر و محبت، دل است؛ به بیان دقیق­تر دل و قلب جایگاه تمامی احساسات است. قرن‌هاست که انسان با قلبش حس می کند و تصمیم می گیرد. درحقیقت دل برای عشق خلق شده است و کاربرد دیگری ندارد.

از دل و جان شرف صحبت جانان غرض است غرض این است و گرنه دل و جان این همه نیست

حافظ