سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادداشتهای پراکنده

تن ز جان و جان ز تن مستور نیست           لیک کس را دید جان دستور نیست

مولوی

تن آدمی شریف است به جان آدمیت           نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

سعدی

رابطه جان و تن یکی از مباحث مهم در تاریخ اندیشه بشری است. اندیشمندان در این زمینه دیدگاه‌های متفاوتی بیان کرده ­اند. اغلب آنها دو گانگی جان و تن را باور دارند ولی در تبیین نوع ارتباط این دو اختلاف نظر دارند.

بعضی جان و تن را دشمن هم می ­دانند و بعضی رابطه آن دو را دوستانه خوانده ­اند. افلاطون فیلسوف و مولوی عارف، جان را پرنده‌ای نامیده ­اند که در قفس تن زندانی شده است. بدیهی است که ارتباط قفس و پرنده دوستانه نمی ­تواند باشد. قفس یعنی محرومیت از هر گونه پرواز و سیر؛ جان مانند پرنده در قفس تن اسیر است و پرنده برای آزادی و پرواز باید آن را  بشکند. بنابر این هیچ مرغی قفس آهنین(نشکن) نمی ­خواهد:

معاذالله که مرغ جان قفس را آهنین خواهد         معاذالله که سیمرغی در این تنگ آشیان باشد

مولوی

برخی هم مانند ارسطو و اغلب اندیشمندان اسلامی جان و تن را لازم و ملزوم هم می­ دانند. به این معنی که تن وسیله رشد و تکامل جان است. ارسطو در این باره می گوید: « تن را لازم است برای جان پرورش دهند و نفسانیات را تابع اراده عقلی سازند تا نفس آماده و قابل تفکر و تعقل شود، که آن خوشی حقیقی زندگی و غایت مطلوب است.»(تربیت بدنی از دیدگاه اندیشمندان غرب، ص 111)

بدین جهت در اسلام تنها به تربیت و پرورش جسم توجه نشده است، بلکه به موازات جسم به روح نیز توجه شده و دستورات فراوانی در زمینه تربیت و تقویت آن داده شده است. از نظر اسلام، پرداختن صرف به جسم ارزش چندانی ندارد و انسان را در محدوده حیوانیت نگه می ­دارد. نمی ­توان میان جان و تن جدایی انداخت. اگرچه دیدن و شنیدن با حواس جسمانی انجام می­ گیرد ولی چشم و گوش انسان، جدای از جان نمی ­توانند کاری انجام دهند؛ اگر هم انجام دهند در مرحله حیوانی می ­باشد. «وَ لَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِنَ الْجِنِّ وَ الإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لایَفْقَهُونَ بِهَا وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لایُبْصِرُونَ بِهَا وَ لَهُمْ آذَانٌ لایَسْمَعُونَ بِهَا أُولَئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ؛ و در حقیقت بسیارى از جنیان و آدمیان را براى دوزخ آفریده ‏ایم [چرا که آنها] دلهایى دارند که با آن[حقایق را] دریافت نمى ­کنند و چشمانى دارند که با آنها نمى ‏بینند و گوش­ هایى دارند که با آنها نمى ‏شنوند آنان همانند چهارپایان بلکه گمراه‏ترند [آرى] آنها همان غافلان هستند.»(اعراف، آیه179) یعنی حواس آنها وظایف روانی خود را انجام نمی ­دهند، اگر چه از نظر ترکیب فیزیولوژی صحیح و سالم هستند وکار می­ کنند.

شهید مرتضی مطهری نیز در این باره  می ­نویسند: « اگر کسی تمام همش تقویت جسمش باشد، نقص کارش این نیست که جسمش را تقویت کرده و مثلا نگذاشته دندانش خراب شود، بلکه این است که جنبه ­های دیگر را مهمل گذاشته است. آن چیزی که در مورد این افراد بد است، حصر است؛ مثلا بازی کردن بچه بد نیست، بلکه لازم است، ولی این که فقط بازی کند بد است... تضعیف جسم در روش­ های غیر اسلامی یعنی همان روش معروف هندی، مطلوب است. آنها با پرورش جسم به همین معنا هم مخالفند، می­ گویند: جسم و قوای جسمانی را باید ضعیف نگه داشت. این در اسلام نیست ولی شک ندارد که تقویت و تربیت جسم برای انسان، از نظر اسلام هدف نیست؛ مطلوب هست، ولی نه به عنوان هدف، بلکه به عنوان وسیله و شرط؛ یعنی انسان جسم سالم و قوی نداشته باشد، روح سالم هم نخواهد داشت.»(تعلیم و تربیت در اسلام، ص66)

با توجه به رابطه تنگاتنگ جان و تن، هرچیزی که یکی از آنها را تحت تأثیر قرار دهد بدون تردید در دیگری هم اثر می  گذارد.

 

 


 

جان، نفس، روان:

دانی که جز اینجای هست جایش                     روحی که مجرد شده است از اندام

ناصرخسرو

چاک خواهم زدن این دلق ریایی چه کنم                 روح را صحبت ناجنس عذابی است الیم

حافظ

با توجه به بضاعت اندک علمی، شناخت روح برای انسان ممکن نیست: «وَ یَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ مَاأُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلا قَلِیلا؛ و از تو در باره روح مى ­پرسند بگو: روح از[سنخ] فرمان پروردگار من است و به شما از دانش جز اندکى داده نشده است.»(اسراء، آیه85) علی ­رغم آن صاحب نظران توصیف­ هایی کرده ­اند: برخی روح را همان نفس ناطقه می­دانند که مجرد است و برخی ارواح را جسم­ های لطیف می ­دانند که در بدن ساری است و بعضی هم گفته ­اند که روح جوهر فردی است و در قلب می­ باشد و...

اگرچه در بعضى موارد روح و نفس را به یک معنا گرفته­ اند؛ ولى آنها دو جوهر متفاوت هستند. روح و نفس هر دو ذاتاً مجرد هستند با این تفاوت که نفس افعال خود را از طریق ابزار مادى انجام مى ­دهد ولی روح به ابزار مادى نیازی ندارد.

هویت واقعى انسان را روح تشکیل مى دهد. روح جسم نیست و اوصاف امور جسمانى ـ اعم از زمان، مکان، وزن، حجم، طول، عرض، عمق و جزء ـ را ندارد. اگر هویت واقعى انسان، به جسم مادى او بود با مردن و متلاشى شدن جسم، نابود می شد، در صورتى که آیات قرآن، بر بقاى انسان پس از متلاشى شدن جسم تأکید دارد. قرآن مجید در بحث خلقت انسان، پس از طرح مراحل جسمانى آفرینش انسان از خلقتى دیگر صحبت کرده است که اشاره به دمیدن روح در اوست: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنْسَانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ* ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَکِینٍ* ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ؛ و به یقین انسان را از عصاره‏اى از گِل آفریدیم، سپس او را [به صورت] نطفه ‏اى در جایگاهى استوار قرار دادیم. آنگاه نطفه را به صورت علقه درآوردیم پس آن علقه را[به صورت] مضغه گردانیدیم و آنگاه برای مضغه استخوان­ هایى ساختیم بعد استخوان ها را با گوشتى پوشانیدیم آنگاه[جنین را در] آفرینشى دیگر پدید آوردیم؛ آفرین باد بر خدا که بهترین آفرینندگان است.»(مومنون، آیات 14ـ12) و همچنین آیه: «إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ طِینٍ* فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ؛ آنگاه که پروردگارت به فرشتگان گفت من بشرى را از گِل خواهم آفرید، پس چون او را درست کردم و از روح خویش در آن دمیدم سجده‏ کنان براى او[به خاک] بیفتید.»(ص، آیات 72ـ71)

 

 


نفس، روان، روح:

جان که او جوهرست و در تن ماست                  کس نداند که جای او به کجاست

نظامی

می پنداری که جان توانی دیدن            اسرار همه جهان توانی دیدن

عطار

اگر چه جان و روان در ظاهر به یک معناست ولی تفاوت ­هایی باهم دارند؛ اول اینکه روان مختص نفس انسان است ولی جان به نفوس حیوانات هم گفته مى شود:

میازار موری که دانه کش است                   که جان دارد و جان شیرین خوش است

فردوسی

تفاوت دوم اینکه جان از زمان انعقاد نطفه تا آخر عمر در بدن وجود دارد، ولی روان یا روح در زمان معینی به جنین تکامل یافته دمیده می ­شود و به استثنای ساعات خواب و اغماء و بیهوشی همراه انسان می ­باشد. در این سه حالت(خواب و ...) اعمال فیزیکی حیاتی بدن ـ جان ـ نسبتاً فعّال است ولی روح در خارج از بدن قرار دارد: «اللَّهُ یَتَوَفَّى الأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضَى عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ الأُخْرَى إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ؛ خدا روح مردم را هنگام مرگشان به تمامى باز مى‏ ستاند و[نیز] روحى را که در[موقع] خوابش نمرده است[قبض مى­ کند] پس آن[نفسى] را که مرگ را بر او واجب کرده نگاه مى­ دارد و آن دیگر [نفسها] را تا هنگامى معین[به سوى زندگى دنیا] بازپس مى ‏فرستد قطعا در این [امر] براى مردمى که مى ‏اندیشند نشانه‏ هایى[از قدرت خدا] است.»(زمر، آیه42)

بنابر این هر انسانی، دو گونه مرگ دارد: یکی کوتاه مدّت که هنگام خواب عارض می­ شود و دیگری بلندمدت که یک بار در پایان زندگی در این جهان، اتفاق می ­افتد. در کوتاه مدت جان در بدن وجود دارد و آماده پذیرایی مجدّد از روح باقی می ­ماند. امّا در بلند مدت، جان در جسد (بدن بدون جان) وجود ندارد و فعّالیت قلب، به علّت این که مدّت جدایی روح، طولانی خواهد بود و ادامه آن بدون وجود روان، ضرورتی ندارد؛ متوقّف می ­شود و اعضای رئیسه دیگر هم، از فعّالیّت باز می ماند که به متلاشی شدن جسم می ­انجامد. سخن آخر اینکه:

تن آدمی شریف است به جان آدمیت        نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

سعدی