سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادداشتهای پراکنده

یکی از مهمترین مسائل فلسفی، مسأله شناخت می­ باشد. این موضوع در فلسفه اسلامی ـ به ویژه در مکتب ملاصدرا ـ جایگاه مهمی دارد. نظریه شناخت در فلسفه اسلامی واقع گرایانه و بر اساس دستیابی بشر به معلومات واقعی است. انسان وقتی «ماهیت» فلسفی اشیاء را درک می کند، به آنها «وجود ذهنی» می دهد و با این «وجود ذهنی» اشیاء واقعی را آن گونه که هستند، درک می­ کند.

غیر از شناختی که انسان به وسیله حواس پنجگانه به دست می آورد، نوع دیگری از شناخت وجود دارد که حواس پنجگانه در آن نقشی ندارند؛ به بیان دیگر، شهودی است. این شهود ـ که به آن «علم حضوری» گفته می شود ـ باطنی است. علم حضوری، در مقابل علم حصولی قرار دارد. علم حصولی غیر مستقیم، انفعالی و نارسا می ­باشد.

اگرچه شناخت پلی برای رسیدن به معرفت الهی است ولی وجودی مستقل ندارد و به تنهایی کافی نیست. شناخت صرف گل برای عارف مفید نخواهد بود مگر این که واکنش و برخورد مناسبی نسبت به آن داشته باشد. رسول اکرم(ص) فرموده ­اند: «أوّلُ العلم مَعرفهُ الجَبّار و آخرُ العلم تَفویضُ الأمر الیه؛ سرآغاز علم، شناخت خداوند جبّار و سرانجام آن، واگذارى امور به او است.»(کیمیاى سعادت، ج ‏2، ص404) منظور از تفویض، همان ایمان و اعتقاد قلبى و تسلیم است. انسان باید در هر امرى تسلیم باشد و بدون هیچ‌گونه نگرانى و دلهره و با رضایت کامل، همه امور خود را به خداوند متعال واگذار نماید.

تسلیم، از جمله مفاهیمی است که در شریعت، اخلاق و عرفان مورد تأکید قرار گرفته است. لازمه تسلیم، کنار نهادن خود و خواسته درونی است. کنار گذاشتن خود برای رسیدن به خدا، فضیلتی برای اهل تسلیم است که دیگران شهامت آن را ندارند و لذا هرگز به خدا نمی‌رسند.

تسلیم، إطاعت از امر خدا، استقبال از قضا و اعتراض نکردن به مصائب و ناملایمات است.(ر.ک: التعریفات، ج1، ص84) انسان به عنوان یک مخلوق باید تسلیم اراده خالق باشد چرا که خداوند به عنوان مالک مطلق جهان هستی هرچه را اراده فرماید انجام می ­دهد و اعتراض انسان­ ها هیچ تأثیری در مقدرات الهی ندارد. در حدیثی از امام علی(ع) نقل شده است که فرمودند: «خداوند به داود نبی(ع) وحی کرد، می­ خواهی و می‌خواهم و فقط آنچه[من] می‌خواهم می‌شود، پس اگر نسبت به آنچه می‌خواهم تسلیم گشتی، در آنچه می‌خواهی تو را کفایت می‌کنم و اگر نسبت به آنچه می‌خواهم تسلیم نگردی، تو را در آنچه می‌خواهی در رنج می‌افکنم، پس جز آنچه[من] می‌خواهم نمی‌شود.»(بحارالأنوار، ج79، ص136) بنا بر این؛ اگر انسان تسلیم نشود، ضرر خواهد کرد.

 

 


انسان­ ها با آرزوهایشان زندگی می­ کنند؛ آرزوهای ریز و درشت، خوب و بد، ساده و پیچیده و بعضی اوقات دست نیافتنی. اگر چه اغلب افراد در بعضی از این آرزوها مشترک هستند مانند: پولدار شدن، داشتن بچه، خریدن ماشین و...؛ این آرزوها از اول خلقت بوده است تا آخر دنیا هم خواهد بود.

بعضی از این آرزو­ها ویژه عده ­ای خاص است مانند: قبولی در کنکور برای جوانان و سلامتی برای بیماران و... در این میان بعضی از آرزوها برای برخی از افراد بیش از حد مهم و حیاتی است و برای رسیدن به آنها با جان و دل می­ کوشند که به آن کعبه آمال گفته می ­شود؛ مانند: گرفتن اقامت در آمریکا برای یک غربزده.

عده ­ای نیز در آرزوی«معرفت» می ­سوزند. این دسته از انسان ­ها ـ که تعدادشان هم خیلی کم است ـ تمام عمرشان را صرف معرفت خدا می ­نمایند. آنها حاضرند تمام کتاب ها را بکاوند و تمام دنیا را سیاحت نمایند تا به خانه دوست راه پیدا کنند.

خانه دوست کجاست؟ / در فلق بود که پرسید سوار/ آسمان مکثی کرد/ رهگذر شاخه نوری که به لب داشت/ به تاریکی شن ها بخشید و به انگشت/ نشان داد سپیداری و گفت/ نرسیده به درخت/ کوچه باغی است که از خواب خدا/ سبزتر است/ و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است/ می روی تا ته آن کوچه/ که از پشت بلوغ سر به در می آرد/ پس به سمت گل تنهایی می پیچی...

سهراب سپهری

 

 


 

شناختن، دانستن، معرفت، درایت، معرفت حق تعالی:

هر مومن که ز اهل عرفان باشد               خورشید سپهر فضل و احسان باشد

خاقانی

مفصل صورت جسم است و مجمل صورت ذاتت          بهم این هر دو نفس آمد سزای حکمت و عرفان

ناصرخسرو

عرفان، علمی از علوم الهی است که موضوع آن شناخت حق و اسماء و صفات او می ­باشد. این شناخت و معرفت از دو طریق حاصل می ­شود:

ـ طریق استدلال از اثر به مؤثر و از فعل به صفت و از صفات به ذات که این مختص علما و فلاسفه است.

ـ طریق تصفیه باطن و تهذیب نفس و ریاضت که انبیاء و اولیا و عرفا از این طریق به معرفت دست می­ یابند. این معرفت به وسیله طاعت و عبادت حاصل می­ شود.

عارفان عقیده دارند برای رسیدن به حق و حقیقت، بایستی مراحلی را طی کرد تا نفس بتواند از حق و حقیقت بر طبق استعداد خود آگاهی یابد. مبنای کار آنها کشف و شهود است و کاری با استدلال عقلی ندارند و معتقدند:

پای استدلالیان چوبین بود                   پای چوبین سخت بی تمکین بود

مولوی

عرفان یک مفهوم عام کلی است که شامل همه فرقه ­ها می­ شود؛ تصوف هم یکی از آنهاست و رابطه آن دو عموم و خصوص من وجه می ­باشد؛ به این معنی که همه عارف­ ها صوفی نیستند و همه صوفی­ ها عارف نیستند و ظاهرا خیلی باهم فرق دارند:

صوفیان طاق دو ابروی تو را سجده برند                عارفان آنچه نداری بر تو آن آرند

مولوی

عالم و عابد و صوفی همه طفلان رهند                   مرد اگر هست به جز عارف ربانی نیست

سعدی

 

 


کران­ ها، کرانه ­های آسمان، اطراف، نواحی، عالم، روزگار، جهان هستی، وجود:

بی ادب تنها نه خود را داشت بد                  بلکه آتش در همه آفاق زد

مولوی

چون مرد بر­افتاد ز جای و مقام خویش         دیگر چه غم خورد همه آفاق جای اوست

سعدی

سلامت همه آفاق در سلامت توست               به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد

حافظ

آفاق و انفس با هم سیر تفکر انسان را تشکیل می­ دهند: «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الآفَاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ؛ به زودى نشانه هاى خود را در افق­ ها و در دلهایشان بدیشان خواهیم نمود تا برایشان روشن گردد که او خود حق است آیا کافى نیست که پروردگارت خود شاهد هر چیزى است.» (فصلت، آیه53) سیر در آفاق و انفس، یعنی تفکر در دقایق هستی و لطایف وجود آدمی.

افلاک، ستارگان، عناصر چهارگانه(آب، باد، خاک و آتش) و موالید سه گانه(معدن، نبات و حیوان) می­ توانند از مصادیق آیاتِ آفاقی باشند. از نظر عارفان، دو کتاب هستند که باید رموز هستی را در آن‌ها خواند: کتاب انفس که «تمامت آیات صفات و اماء‌الهی در آن مکتوب است و کتاب آفاق که تفصیل کتاب انفس است.(ر.ک: مفاتیح‌الاعجاز ‌فی ‌شرح گلشن راز، ص463)

عارف بر آن است که از یک سو از خود‌شناسی به خدا‌شناسی برسد و از سوی دیگر به نظر اعتبار، در افلاک و انجم و اختلاف سیر و اشکال ایشان نگاه کند تا کمال قدرت الهی و حکم و تدبر او را در نظام متقن عالم مشاهده کند و این معنی سبب ارتقاء وی بر مدارج کمال گردد.(ر.ک : همان، ص167)

بعضی از دانشمندان، سیر در آفاق را جهانگردی و مشاهده اقوام و ملل گوناگون و آشنایی با روحیات و آداب و رسوم و معتقدات آنان می­ دانند. بدین جهت، پیران طریقت مریدان را به سیر و سیاحت تشویق می‌کردند و معتقد بودند که: «مرد در سفر بر مراد خود ظفر یابد و اهل ظاهر و باطن و حق و باطل را فرق کند و جسم از جان و یقین از گمان امتیاز دهد. دل او آرام گیرد و خاطرش صفا پذیرد و حیرت و تردد از وی برخیزد.»(بستان‌السیاحه، ص16)