سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادداشتهای پراکنده

 

جادو: به ترفندهایی گفته می‌شود که برخی افراد با عمل به آن، قوانین طبیعت را دور زده و کارهایی خارق‌العاده انجام می دهند. در قدیم از واژه افسون استفاده می ­شد که امروزه بیشتر به معنای طلسم یا وردهایی است که برای طلسم خوانده می‌شود. واژه سِحْر در زبان عربی هم‌معنی با جادو است اعراب جادوگر را ساحر می‌نامند.

از نظر دین اسلام، جادو و جادوگری یک واقعیت است. بنا به گفته قرآن مجید در زمان حضرت سلیمان(ع) جادوگری رواج داشت. در مقابل شیاطین که به مردم جادوگری آموزش می‌دادند خداوند دو ملک به نام ­های هاروت و ماروت را مأمور ساخت تا راه مقابله با جادو را به آنها یاد دهند: «وَ اتَّبَعُوا مَا تَتْلُو الشَّیَاطِینُ عَلَى مُلْکِ سُلَیْمَانَ وَ مَاکَفَرَ سُلَیْمَانُ وَ لَکِنَّ الشَّیَاطِینَ کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَ مَا أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَکَیْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَ مَارُوتَ وَ مَا یُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى یَقُولا إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلاتَکْفُرْ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ مَا هُمْ بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ یَتَعَلَّمُونَ مَا یَضُرُّهُمْ وَ لایَنْفَعُهُمْ وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِی الآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ وَ لَبِئْسَ مَا شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ؛ و آنچه را که شیطان ­ها در سلطنت‏ سلیمان خوانده بودند پیروى کردند و سلیمان کفر نورزید لیکن آن شیطان ها به کفر گراییدند که به مردم سحر مى ‏آموختند و آنچه بر آن دو فرشته هاروت و ماروت در بابل فرو فرستاده شده بود[پیروى کردند] با اینکه آن دو هیچ کس را تعلیم [سحر] نمی­ کردند مگر آنکه[قبلا به او] مى­ گفتند ما[وسیله] آزمایشى[براى شما] هستیم پس زنهار کافر نشوى و آنها از آن دو[فرشته] چیزهایى مى­ آموختند که به وسیله آن میان مرد و همسرش جدایى بیافکنند هر چند بدون فرمان خدا نمى ‏توانستند به وسیله آن به احدى زیان برسانند و چیزى مى‏ آموختند که برایشان زیان داشت و سودى بدیشان نمى ‏رسانید و قطعا دریافته بودند که هر کس خریدار این باشد در آخرت بهره ‏اى ندارد و چه بد بود آنچه خریدند؛ اگر مى ‏دانستند.»(بقره، آیه102)

این دو فرشته جادوگری را به انسان­ ها یاد دادند و از آنها خواستند که از آن فقط برای ابطال جادو استفاده کنند تا فرمانبرداری، خودداری و پرهیزکاری آنها مورد آزمایش قرار بگیرد که متأسفانه آنها از جادو برای جدایی انداختن میان زن و شوهر استفاده می‌کردند.

جذابیت و تاثیر شگفت آور نگاه معشوق بر پدیده ­ها باعث شده است به آن، چشم جادو گفته شود. چشمان جادوگر معشوق، عاشق و تماشاگر را جادو می­ کند.

ندانم چشم جادویش چه افسون خواند بر چشمم       که در چشمم نمی­ آید به غیر از چشم جادویش

شمس مغربی

مدامم مست می ­دارد نسیم جعد گیسویت          خرابم می­ کند هر دم فریب چشم جادویت

حافظ

بعضی اوقات چشم معشوق را به این سبب جادوگر گفته­ اند که جادوگری کرده و تقصیرات و کوتاهی­ های عاشق را نادیده می­ گیرد و از آنها چشم ­پوشی می­ کند؛ در نتیجه، عاشق از قصور و عیب خود بی­ اطلاع مانده و کاری در راستای اصلاح نفس انجام نمی­ دهد و از این جهت مورد سرزنش و ملامت مردم واقع می­ شود که این سرزنش نقش مهمی در شکستن عجب و غرور عاشق دارد.

علاوه بر عرصه ادبیات، در واقعیت نیز چشم جادوگری می­ کند که به آن چشم زخم گفته می شود. جادویی که از طریق چشم سرایت می­ کند مانند سحر و جادو، ارادی نیست بلکه به مجرد نگاهی ـ بدون تصمیم قبلی ـ از طریق تأثیر روحی واقع می­ شود. این موضوع، در روایتی توسط امام رضا(ع) تبیین شده است: «اَلْمَنَاقِبُ لاِبْنِ شَهْرَآشُوبَ: مِمَّا أَجَابَ اَلرِّضَا عَلَیْهِ السَّلاَمُ بِحَضْرَةِ اَلْمَأْمُونِ لِضُبَاعِ بْنِ نَصْرٍ اَلْهِنْدِیِّ وَ عِمْرَانَ اَلصَّابِی عَنْ مَسَائِلِهِمَا قَالَ عِمْرَانُ اَلْعَیْنُ نُورٌ مُرَکَّبَةٌ أَمِ اَلرُّوحُ تُبْصِرُ اَلأَشْیَاءَ مِنْ مَنْظَرِهَا قَالَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ اَلْعَیْنُ شَحْمَةٌ وَ هُوَ اَلْبَیَاضُ وَ اَلسَّوَادُ وَ اَلنَّظَرُ لِلرُّوحِ دَلِیلُهُ أَنَّکَ تَنْظُرُ فِیهِ فَتَرَى صُورَتَکَ فِی وَسَطِهِ وَ اَلإِنْسَانُ لاَیَرَى صُورَتَهُ إِلاَّ فِی مَاءٍ أَوْ مِرْآةٍ وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِکَ قَالَ ضِبَاعٌ فَإِذَا عَمِیَتِ اَلْعَیْنُ کَیْفَ صَارَتِ اَلرُّوحُ قَائِمَةً وَ اَلنَّظَرُ ذَاهِبٌ قَالَ کَالشَّمْسِ طَالِعَةً یَغْشَاهَا اَلظَّلاَمُ قَالاَ أَیْنَ تَذْهَبُ اَلرُّوحُ قَالَ أَیْنَ یَذْهَبُ اَلضَّوْءُ اَلطَّالِعُ مِنَ اَلْکُوَّةِ فِی اَلْبَیْتِ إِذَا سُدَّتِ اَلْکُوَّةُ قَالَ أَوْضِحْ لِی ذَلِکَ قَالَ اَلرُّوحُ مَسْکَنُهَا فِی اَلدِّمَاغِ وَ شُعَاعُهَا مُنْبَثٌّ فِی اَلْجَسَدِ بِمَنْزِلَةِ اَلشَّمْسِ دَارَتُهَا فِی اَلسَّمَاءِ وَ شُعَاعُهَا مُنْبَسِطٌ عَلَى اَلأَرْضِ فَإِذَا غَابَتِ اَلدَّارَةُ فَلاَ شَمْسَ وَ إِذَا قُطِعَتِ اَلرَّأْسُ فَلاَ رُوحَ؛ در مناقب از ابن شهرآشوب در ضمن پاسخ هاى امام رضا(ع) در حضور مأمون به ضباع بن نصر هندى و عمران صابى که عمران پرسید: دیده نورى با خود دارد یا روح است که هر چیز را می بیند؟ فرمودند: دیده پیه است و آن سپید است و سیاهى؛ دیدن از روح است، دلیلش اینکه نگاه کنى صورتت را در مردمک آن بینى و آدمى صورتش نبیند جز در آب یا آینه و مانندش. ضباع گفت: پس چرا چون چشم کور شود روح تیره گردد و دیده برود، فرمودند: چون خورشید تابان که ابرش بپوشاند، گفتند: روح کجا می ­رود؟ فرمودند: پرتو طالع در روزن خانه وقتى روزن را ببندند کجا می ­رود؟ گفت: این را برایم شرح بده، فرمودند: جایگاه روح مغز است و شعاعش بمانند پرتو خورشید در همه تن پراکنده است، مانند خورشید که در آسمان است و پرتوش بر زمین پهن است و چون قرص نهان شد خورشیدى نیست و چون سر بریده شود روحى نیست.»(بحارالأنوار، ج58، ص250)

تأثیر زخم چشم سریعتر و شدیدتر است، گاه در افراد فتنه وآشوب به پا می­ کند و گاه ایجاد بیماری می­ نماید و گاه سبب پریشانی و فقر می ­گردد و چون پیدایش اولیه آن ارادی نیست حکم جادو به آن اطلاق نمی ­شود مگر اینکه فرد بعد از دانستن، با اراده از آن سوء استفاده کند.

 

 


 

مایه آرام دل، آرام بخش دل، تسکین دهنده خاطر، دلبر، محبوب، معشوق:

این هوای خوش و این دشت دلارام نگر               و این بهاری که بیاراست زمین را یکسر

فرخی

دلارامی که داری دل در او بند                        دگر چشم از همه عالم فرو بند

سعدی

بدیهی است، هرکس و هرچیزی می­ تواند باعث آرامش دل باشد؛ از تماشای طبیعت زیبا گرفته تا صحبت و هم­نشینی با دوست و معشوق و هر دل مشغولی:

ترا هرچه مشغول دارد ز دوست           گر انصاف پرسی دلارامت اوست

سعدی

ولی آنان که با اهل بیت پیامبر(ع) آشنا باشند نمی ­توانند به غیر آنان با کس دیگری به آرامش دل رسند:

مو آن رندم که پا از سر ندونم                   سراپایی به جز دلبر ندونم

دلارامی کز او دل گیرد آرام                      به غیر از ساقی کوثر ندونم

باباطاهر

 

 


ایماء، تلویح، امر، چیزی را با دست نشان دادن، با اشاره دست و چشم و ابرو مطلبی را القاء کردن:

اشارت کرد کان مغ را بخوانید            و زین در قصه ­ای با او برانید

نظامی

مرا آن گوشه چشم دلاویز                 به کشتن می ­کند گویی اشارت

سعدی

تو مو بینی و مجنون پیچش مو             تو ابرو، او اشارت‌های ابرو

وحشی بافقی

دانستن اشارت، مانند دانستن زبان رمز است. حرکات چشم و ابرو یا ادا و اطوار خاص در صورت و بدن، میان دو نفر معنای روشن خاصی دارد .

آن کس است اهل بشارت که اشارت داند                        نکته ها هست بسی محرم اسرار کجاست

حافظ

در بحث عشق، نگاه نقش مهم و اساسی دارد. بدیهی است که نگاه یک امر دو طرفه می ­باشد. نگاه عاشق به معشوق و برعکس؛ در خصوص عاشق، نگاه اول کار خودش را کرده و او را منقلب می­ کند. این انقلاب درونی همان دیوانگی است که در اشعار شاعران به کرات دیده شده است.

اما نگاه معشوق به عاشق پیام­هایی دارد. وقتی عاشق و معشوق به درک واقعی از یکدیگر رسیدند، دیگر اظهار به زبان، کار درستی نیست و ممکن است از زیبایی عشق هم بکاهد؛ در اینجا نگاه و اشارات آنها حرف می ­زند.

نشود فاشِ کسی آن چه میان من و توست          تا اشارات نظر نامه رسان من و توست

گوش کن با لب خاموش سخن می­ گویم      پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست

هوشنگ ابتهاج(سایه)

این نگاه و چشم ـ که از قدیم الایام مرکز توجه تمامی عشاق جهان بود ـ نقش بسزایی در زندگی عاشق دارد.

تا تو نگاه می ­کنی کار من آه کردن است             ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است

شهریار

 

 


احترام به عهد و پیمان ریشه فطری دارد و هر انسانی که از فطرت پاک خود دور نشده باشد، عمل به آن را لازم می­ داند. علاوه بر آن در تمام ادیان الهی بر آن تأکید شده است. در دین اسلام وفای به عهد بارها مورد تأکید قرار گرفته است: «وَ لاتَقْرَبُوا مَالَ الْیَتِیمِ إِلا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّى یَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزَانَ بِالْقِسْطِ لانُکَلِّفُ نَفْسًا إِلا وُسْعَهَا وَ إِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْکَانَ ذَا قُرْبَى وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذَلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ؛ و به مال یتیم جز به نحوى نیکوتر نزدیک نشوید تا به حد رشد خود برسد و پیمانه و ترازو را به عدالت تمام بپیمایید هیچ کس را جز به قدر توانش تکلیف نمى‏ کنیم و چون[به داورى یا شهادت] سخن گویید، دادگرى کنید هر چند[در باره] خویشاوند[شما] باشد و به پیمان خدا وفا کنید. اینهاست که[خدا] شما را به آن سفارش کرده است؛ باشد که پند گیرید.»(انعام، آیه152) و نیز آیه: «وَ لاتَقْرَبُوا مَالَ الْیَتِیمِ إِلا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّى یَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کَانَ مَسْئُولا؛ و به مال یتیم جز به بهترین وجه نزدیک نشوید تا به رشد برسد و به عهد[خود] وفا کنید زیرا که از پیمان پرسش خواهد شد.»(اسراء، آیه34)

به همان اندازه که از وفای به عهد تمجید شده، از بی­ وفایی نکوهش شده است. بی­ شک پیمان ­شکنی پیامدهای ناگواری دارد که سلب اعتماد عمومی یکی از آنهاست؛ اگر وفای به عهد، نادیده گرفته شده و پیمان­ ها شکسته شود، سرمایه بزرگ اعتماد عمومی از بین می­ رود. در این صورت، بیشترین زیان متوجه شخص پیمان شکن خواهد بود: «إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّمَا یَنْکُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْرًا عَظِیمًا؛ در حقیقت کسانى که با تو بیعت مى­ کنند جز این نیست که با خدا بیعت مى­ کنند دست ‏خدا بالاى دست­ هاى آنان است پس هر که پیمان‏ شکنى کند تنها به زیان خود پیمان مى­ شکند و هر که بر آنچه با خدا عهد بسته وفادار بماند به زودى خدا پاداشى بزرگ به او مى ‏بخشد.»(فتح، آیه10)

علی­رغم این تأکیدات در ادبیات صحبت از بی­ وفایی است؛ شاعر به امید وفای معشوق، از دین و دل دست می­ کشد و پای به راه می­ گذارد امّا معشوق دین و دل را به یغما برده و بی ­وفایی می­ کند. اغلب سرّ و رمزهایی که بین عاشق و معشوق وجود دارد، به سبب بی وفایی معشوق بی­نتیجه می ­ماند. اکثر شاعران معتقدند که معشوق مستغنی است و گوشه چشمی به عاشق نمی­ کند؛ به بیان بهتر، معشوق بی وفاست و به عاشق بی محلی می ­کند.

یار با ما بی ­وفایی می­ کند             بی ­گناه از من جدایی می ­کند

شمع جانم را بکشت آن بی­ وفا          جای دیگر روشنایی می­ کند

می کند با خویش خود بیگانگی           با غریبان آشنایی می­ کند

جو فروش است آن نگار سنگ دل          با من او گندم نمایی می­ کند

یار من اوباش و قلاش است و رند           بر من او خود پارسایی می­ کند

ای مسلمانان به فریادم رسید           کان فلانی بی وفایی می ­کند

سعدی

اگر این معشوق زمینی باشد، بی ­وفایی معشوق تاحدودی قابل فهم است و اگر منظور معشوق ازلی و خدا باشد، با آیات قرآن همخوانی ندارد. در حالی که خداوند، خود را باوفاترین معرفی می ­کند: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْرَاةِ وَ الإِنْجِیلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُمْ بِهِ وَ ذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ؛ در حقیقت ‏خدا از مؤمنان جان و مالشان را به[بهاى] اینکه بهشت براى آنان باشد، خریده است همان کسانى که در راه خدا مى‏ جنگند و مى ­کشند و کشته مى­‏ شوند[این] به عنوان وعده حقى در تورات و انجیل و قرآن بر عهده اوست و چه کسى از خدا به عهد خویش وفادارتر است؟ پس به این معامله ‏اى که با او کرده ‏اید، شادمان باشید و این همان کامیابى بزرگ است.»(توبه، آیه111) و همچنین، کمترین احتمال پیمان شکنی را نسبت به خود قاطعانه رد می ­نماید: «وَ قَالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلا أَیَّامًا مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَهْدًا فَلَنْ یُخْلِفَ اللَّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لاتَعْلَمُونَ؛ و گفتند جز روزهایى چند هرگز آتش به ما نخواهد رسید بگو مگر پیمانى از خدا گرفته­ اید که خدا پیمان خود را هرگز خلاف نخواهد کرد یا آنچه را نمی ­دانید به دروغ به خدا نسبت مى‏ دهید.»(بقره، آیه80)

 

 


 

عشق به عنوان بهترین عطیه الهی در کل جهان مورد توجه و قابل احترام بوده است. در آثار ادبی تمجید و در ترانه‌ها ستوده می­ شود. عشق حقیقی با هوسرانی مقطعی تفاوت دارد؛ عشق واقعی از معرفت ایجاد می‌شود. خداوند نمودی از عشق خود را در عمق وجود انسان ­ها قرار می­ دهد؛ عشقی که بر آدمی تسلط می ­یابد واو را تسلیم خود می ­کند.

عشق واقعی چیزی فراتر از دوست داشتن­ ها‌ی معمولی انسان­هاست. عشق واقعی، عشقی است که انسان را وادار می­ کند تا از جان و زندگی خود بگذرد. عشق واقعی عشقی است که تغییر نمی‌کند و خود را با تمنیات عاشق وفق نمی‌دهد بلکه او را در مسیر هدف بزرگتری که برای آن به دنیا آمده‌است قرار می‌دهد.

به نظر نمی­ رسد در طول تاریخ بشر، موضوعی شورانگیزتر و جذّاب­تر از عشق در زندگی انسان­ها مطرح بوده باشد. اگرچه افراد زیادی از عشق روایت کرده­ اند؛ ولی ـ علی­ رغم روایت­ های گوناگون ـ غم عشق یک قصه بیشتر نیست. عجیب این که هر بار از زبان هر کسی که شنیده می ­شود، تازگی دارد!

یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب           کز هر زبان که می‌شنوم نامکرر است

حافظ

عشق همیشه تازه است، مهم نیست که یک بار، دوبار، یا تمام عمر اتفاق افتاده باشد؛کمتر کسی پیدا می ­شود که به گونه­ ای گذرش به شهر عشق نیفتاده باشد. اخلاق، حقیقت و زیبایی، بالاترین ارزش­های بشری هستند ولی عشق مَجمَع همه خوبی­هاست:

از صدای سخن عشق، ندیدم خوش­تر            یادگاری که در این گنبد دوّار بماند

حافظ