سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادداشتهای پراکنده

چشم نیم بسته ­ای که زیبایی معشوق را دوچندان می ­کند:

به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم            بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم

حافظ

من به خال لبت، ای‌ دوست، گرفتار شدم           چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم

امام خمینی

منظور از چشم، شهود و بصیرت معشوق ازلی است؛ اشاره به بصیر بودن خداوند: «إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ غَیْبَ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضِ وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ؛ خداست که نهفته آسمان ­ها و زمین را مى ‏داند و خدا به آنچه مى‏ کنید، بیناست.» (حجرات، آیه18)

چشم بیمار، چشم نیم‌بسته­ ای است که به نوعی، بر جمال و زیبایی معشوق می‌افزاید. در بیان عارفان منظور از آن پوشاندن و ستر گناهان بندگان توسط خداست، خداوند در حالی که می ­بیند و می شنود، از برملاساختن گناهان و رسوا کردن انسان­ها اجتناب می‌فرماید.

 

 


شیخ، سالخورده، مسن، مراد، مرشد، پیشوا، قطب:

جز به تدبیر پیر کار مکن             پیر دانش نه پیر چرخ کهن

سنائی

پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت              آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد

حافظ

پیر یک اصطلاح عرفانی است و به معنای مرشد، پیشوا، هادی، شیخ، قطب و انسان کامل می ­باشد. یکی از ارکان مهم تربیتى عرفان، رابطه مراد و مرید است. از بُعد تربیتى، یک سالک باید تحت راهنمایى پیر ـ که مرشد او در سیر و سلوک است ـ طی طریق نماید؛ گام نهادن در این راه، بدون همراهى خضر دشوار و غیرممکن است و سالک آسیب جدی می­ بیند و ممکن است بر اثر بی ­توجهی و اطاعت کورکورانه از فردی نااهل، مورد سوء استفاده قرار گرفته و به جاى معرفت، به ضلالت و گمراهى افتد:

قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن          ظلمات است بترس از خطر گمراهی

حافظ

با توجه به وجود افراد فرصت طلب که با شیادی و طرح موضوعات فریبنده، دل افراد حقیقت­ جو را فریفته و گمراه مى سازند؛ عرفا هم مانند علماى اخلاق بر داشتن استاد و مراد تأکید کرده ­اند:

پیر ره کبریت احمر آمده است          سینه او بحر اخضر آمده است

هرکه او کُحلی نساخت از خاک پیر       خواه پاک و خواه گو ناپاک میر

راه دور است و پر آفات ای پسر           راهرو را می‌بباید راهبر

گر تو بی رهبر فرود آیی به راه        گر همه شیری، فرود افتی به چاه

عطار

پیر، انسانی کامل و فردی بانفوذ و مقتدر است که در علوم شریعت، طریقت و حقیقت تبحر کامل دارد و مرید را به راه راست هدایت می ­کند. او رابط سالک و خدا بوده و مانند پدری مهربان برای هدایت فرزندش می­ کوشد و مرید سالک مانند فرزند حرف شنو تلاش می­ کند به کمک او به حق برسد. دستورات پیر در هر مورد بدون‌ چون ‌و ‌چرا اطاعت می‌شود.

پیر را بگزین که بی پیر این سفر              هست بس پر آفت و خوف خطر

آن رهی که بارها تو رفته‌‌‌ای           بی قلاوز اندر آن آشفته‌‌‌ای

پس رهی را که ندیدستی تو هیچ          هین مرو تنها ز رهبر سر مپیچ

گر نباشد سایه او بر تو گول              پس تو را سرگشته دارد بانگ غول

غولت از ره افگند اندر گزند              از تو داهی‌‌تر درین ره بس بُدند

مولوی

 

 


نتیجه عشق سوختن و گداختن است؛ عاشق گرفتار در آتش عشق به غیر از سوختن و گداختن از آن بهره ­ای نمی­ برد. مراحل این عشق بدین گونه است که ابتدا به آن نزدیک می ­شود، سپس در درد عشق می­ سوزد و می­ گدازد و در مرحله آخر به فنا می­ رسد و در معشوق محو می­ گردد. به بیان دیگر، عاشق نمی ­میرد بلکه در معشوق فانی می ­شود و با این فانی شدن، باقی می ­ماند که در بین عرفا به «فناء فی الله و بقاء بالله» معروف است.

چون شمع سحرگاه دل سوخته هر شب            بی روی تو در سوز و گداز است چه گویم

عطار

ای مجلسیان سوز دل حافظ مسکین          از شمع بپرسید که در سوز و گداز است

حافظ

 

 


در عرف مردم، به ویرانه ­ای که اثری از آبادی در آن نیست، خرابات گفته می ­شود. اهل عرفان و تصوف نیز میخانه را خرابات نامیده ­اند؛ علت این نامگذاری، خراب شدن آثار تعیّن از وجود انسان است. بنابراین، خرابات جا و مقامی است که سالک در آن از شراب محبت یا جذبات و تجلیات الهی از خود بی‌خود شده و خراب می‌گردد. خرابات که اغلب در مقابل مسجد قرار می‌گیرد و نماد مکانی است که در آن انسان به فقر و عبودیت خود اعتراف کرده و کمالی را به خود نسبت نمی‌دهد.

بی نام و نشان شو که در این کوی خرابات           بی نام و نشان هر که شود نیک به نام است

می نوش می عشق که پاک است و حلال است           این می نه شرابی است که در شرع حرام است

شاه نعمت الله ولی

در خرابات مغان نور خدا می‌بینم                        این عجب بین که چه نوری ز کجا می‌بینم

حافظ

در کل به کسی که از صفات بشریت و وجود جسمانی فانی شده است خراب گفته می ­شود؛ فانی مطلقی که وجود اضافی او در وجود مطلق خدا و ذات حق فنا شده باشد.

خراباتی شدن از خود رهایی است        خودی کفر است ور خود پارسایی است

نشانی داده‌اندت از خرابات        که «التوحید اسقاط الاضافات»

خرابات از جهان بی‌مثالی است      مقام عاشقان لاابالی است

خرابات آشیان مرغ جان است         خرابات آستان لامکان است

خراباتی خراب اندر خراب است     که در صحرای او عالم سراب است

شیخ محمود شبستری

 

 


مسافر، رونده، ریاضت کشنده:

عجب داری از سالکان طریق              که باشند در بحر معنی غریق

سعدی

در بیان عارفان و اهل تصوف به طالب تقرب حق تعالی که عقل معاش هم داشته باشد، سالک گفته می­ شود ­«سالک در راه خدا سیر کند تا به مقصود رسد. هر گاه کسی را حق سبحانه جذبه خویش روزی کند. او دل به حضرت خدای آرد و همه را به یک بارگی گذارد و به مرتبه عشق رسد، پس اگر در همین مرتبه ماند او را مجذوب گویند و اگر باز آید و از خود باخبر شود و سلوک کند و راه خدای گیرد مجذوب سالک گویند و اگر اول سلوک کند و آن را تمام کند و آنگاه وی را جذبه حق رسد، وی را سالک مجذوب گویند. اگر سلوک تمام کند و جذبه حق به وی رسد، سالک گویند...»(ر.ک: کشاف اصطلاحات الفنون، ص686)

سیر و سلوک در لغت به معنی طی طریق، راه پیمودن و ریاضت کشیدن است و در اصطلاح، طی کردن مراحل جهت تهذیب و تصفیه نفس می ­باشد. به بیان دیگر سلوک عبارت است از سیر در مراتب وجود به قصد وصول به کمال که در واقع عبارت است از نیل به حقیقت.

تا بگویم که چه کشفم شد از این سیر و سلوک                به در صومعه با بربط و پیمانه روم

حافظ