سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادداشتهای پراکنده

 

راه عشق راه پر خونی است که در آن هزاران عاشق مجنون، در راه رسیدن به معشوق در خون خود غلتیدند. راه پرخونی که با قتل مظلومانه هابیل ـ شهید تقرب ـ آغاز و تا پایان تاریخ بشریت ادامه خواهد داشت. معروفترین قربانگاه عشق صحرای کربلاست که امام حسین(ع) و یاران باوفایش خط سرخی در دشت پهناور مبارزات، کشیدند. خطی که با کلم? «نه» به ذلّت و ضلالت آغاز گردید و عزّت و سعادت را در ظلّ پذیرش فنآء فی الله هدی? احرار عالم نمود. راه پرخونی که قصه ­اش را باید از زبان نی شنید:

نی حدیث راه پر خون می‌کند            قصه‌های عشق مجنون می‌کند

مولوی

راه پرخونی که شهیدان دفاع مقدس و مدافعان حرم، جمعی از مسافران دوره معاصر آن راه بوده ­اند:

...شوق حضور محضر دلدار وه چه کرد!            کز جان و مال و عیش و طرب دل بریده ­اند

در عاشقی ز جمع بلاهای پیش رو               رقص جنون به لجة خون برگزیده ­اند

این صیدهای دلشده صیاد صد دل اند               کز داغشان هزار گریبان دریده ­اند....

حسین بزرگی(حامد)

 

 


 

یک عاشق واقعی شب و روز در انتظار بلاست. اگر عشق را صدفی بدانیم که مروارید زندگی در آن قرار گرفته است آن صدف را  فقط در اقیانوس بلا می­ توان یافت؛ عاشقان غواصانی هستند که در عمق اقیانوس بلا صدف عشق صید می­ کنند. یکی از تیرهای بلا که به طرف عاشق پرتاب می ­شود، ملامت است: «لَتُبْلَوُنَّ فی‏ أَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ مِنَ الَّذینَ أَشْرَکُوا أَذىً کَثیراً وَ إِن تَصْبرُواْ وَ تَتَّقُواْ فَإِنَّ ذَالِکَ مِنْ عَزْمِ الأُمُور؛ البته، ‌آزمون­ های مالی و جانی در پیش خواهید داشت و بی ­تردید و ناگزیر، از پیروان[دروغین] کتاب ­های آسمانی پیشین و نیز از کسانی که مرام شرک را برگزیده‌‌اند، آزار و زخم­ زبان فراوان خواهید شنید و اگر استقامت کنید و تقوی‌پیشه سازید [شایسته ‏تر است] زیرا این‌ها از کارهاى محکم و قابل‌اطمینان است.»(آل­ عمران، آیه186) و عاشق آن را به جان می ­خرد. چرا که یقین دارد اگر کسی بخواهد رضایت معشوق را به دست آورد باید از سرزنش هیچ­ کس ـ چه دشمن و چه دوست ناآگاه ـ نترسد. خداوند در وصف آنها فرمود: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکافِرینَ یُجاهِدُونَ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ وَ لایَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ؛ ای کسانی که ایمان آورده ­اید هر کس از شما که از دینش برگردد، پس به زودی خدا مردمی را می ­آورد که هم خدا دوستشان دارد و هم آنها خدا را دوست دارند، اینها در برابر مؤمنین متواضع ودر برابر کافران مقتدر هستند و در راه خدا جهاد می­ کنند و از ملامت هیچ ملامتگری پروا ندارند، این فضل و برتری از جانب خداست که به هر کس بخواهد می ­دهد و خدا وسعت بخش و بسیارداناست.»(مائده، آیه 54)

آنها بت نفس را ­شکسته و از ذهنیت­ های متعارف گذشته ­اند و چون برداشت­ های سرزنشگران برای آنها مهم نیست. از ملامت هیچ ملامتگری نمی­ هراسند. آنچه برایشان مهم است خدمتی خالصانه به جریان حق است که در خفا و با خلوص نیت انجام می­ دهند. اینان از اصل ملامت به عنوان یک سپر در مقابل بلاها استفاده می ­کنند، اینان ملامتیه واقعی ـ خارج از فرقه ملامتیه معروف ـ هستند. قبول ملامت یک شیوه باطنی است که انبیا، اولیا و صاحبان روح­ های بزرگ، از دیرباز آن را به کار می­ برده ­اند.

 

 


 

از نظر عارفان، سالک برای رسیدن به مقصود باید مراحلی را طی کند که این مراحل را به بیابان ­های مخوف و گردنه ­های مهلک تشبیه کرده ­اند. هفت وادی متقدمین از این قراربود: توبه، ورع، زهد، فقر، صبر، رضا، توکل.

هفت وادی عطار در منطق الطیر بدین ترتیب می ­باشد: طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت و فقر و فنا:

گفت ما را هفت وادی در ره است      چون گذشتی هفت وادی، درگه است

هست وادی طلب آغاز کار            وادی عشق است از آن پس، بی­ کنار

پس سیم وادی است آن معرفت        پس چهارم وادی استغنا صفت

هست پنجم وادی توحید پاک           پس ششم وادی حیرت صعبناک

هفتمین، وادی فقر است و فنا           بعد از این روی روش نبود تو را

در کشش افتی، روش گم گرددت      گر بود یک قطره قلزم گرددت

 

 


 

متاسفانه در آثار مکتوب نویسندگان، عقل و عشق همواره در مقابل هم قرار گرفته ­اند؛ هر زمان که از عقل و استدلال صحبت می­ شود، بحث کردن از عشق امری نامربوط تلقی می ­گردد. علمای اسلام از یک جهت به دو گروه تقسیم می­ شوند: گروهی که عقل را برای رسیدن به خدا کافی می­ دانند و از طریق برهان و استدلال سعی بر شناخت و معرفت خداوند دارند.(فلاسفه مانند مشّائیون) و گروهی که فقط به عشق اعتقاد دارند و عقل را برای رسیدن به معشوق، ناقص و ابتر می­ دانند.(عرفا مانند اشراقیون)

گفتم به حس و عقل توان دید هست را               گفتا ز عقل نیست مر اندیشه را گذر

ناصرخسرو

عقل گوید شش جهت حد است و بیرون راه نیست           عشق گوید راه هست و رفته­ام من بارها

مولوی

تا عقل داشتم نگرفتم طریق عشق          جایی دلم برفت که حیران شود عقول

سعدی

هر یک از عقل و عشق، نقش ویژه­ ای در زندگی و سرنوشت انسان دارند. اگر در مواردی، عقل در مقابل قلب (مرکز عشق) قرار می گیرد آن عقلى است که خود را در تنگناى عالم طبیعت، اجسام و عالم کثرت قرار داده که از آن به عقل جزیى و بشرى تعبیر مى‏ کنند؛ عقلى که خود را از عقل کلى و الهى جدا کرده و در دام هواهاى نفسانى، جدال‏ هاى بى ‏پایه و... محبوس ساخته است. چنین عقلى از دیدگاه عرفا، مانع شهود حقایق عالم است و به همین جهت به شدّت مذمت شده است. بدیهی است اگر این عقل، خود را از محبوسات مجازى رها ساخته و با کسب تقوا، خود را به مبدأ اصلى خود، یعنى عقل کلى و الهى، متصل گرداند، دیگر این عقل در مقابل قلب(عشق) نخواهد بود.

 

 


 

عشق به عنوان بهترین عطیه الهی در کل جهان مورد توجه و قابل احترام بوده است. در آثار ادبی تمجید و در ترانه‌ها ستوده می­ شود. عشق حقیقی با هوسرانی مقطعی تفاوت دارد؛ عشق واقعی از معرفت ایجاد می‌شود. خداوند نمودی از عشق خود را در عمق وجود انسان ­ها قرار می­ دهد؛ عشقی که بر آدمی تسلط می ­یابد واو را تسلیم خود می ­کند.

عشق واقعی چیزی فراتر از دوست داشتن­ ها‌ی معمولی انسان­هاست. عشق واقعی، عشقی است که انسان را وادار می­ کند تا از جان و زندگی خود بگذرد. عشق واقعی عشقی است که تغییر نمی‌کند و خود را با تمنیات عاشق وفق نمی‌دهد بلکه او را در مسیر هدف بزرگتری که برای آن به دنیا آمده‌است قرار می‌دهد.

به نظر نمی­ رسد در طول تاریخ بشر، موضوعی شورانگیزتر و جذّاب­تر از عشق در زندگی انسان­ها مطرح بوده باشد. اگرچه افراد زیادی از عشق روایت کرده­ اند؛ ولی ـ علی­ رغم روایت­ های گوناگون ـ غم عشق یک قصه بیشتر نیست. عجیب این که هر بار از زبان هر کسی که شنیده می ­شود، تازگی دارد!

یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب           کز هر زبان که می‌شنوم نامکرر است

حافظ

عشق همیشه تازه است، مهم نیست که یک بار، دوبار، یا تمام عمر اتفاق افتاده باشد؛کمتر کسی پیدا می ­شود که به گونه­ ای گذرش به شهر عشق نیفتاده باشد. اخلاق، حقیقت و زیبایی، بالاترین ارزش­های بشری هستند ولی عشق مَجمَع همه خوبی­هاست:

از صدای سخن عشق، ندیدم خوش­تر            یادگاری که در این گنبد دوّار بماند

حافظ