سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادداشتهای پراکنده

 

در بیان عارفان، محبت میل قلبی انسان است برای رسیدن به حق و آن چه که از ناحیه حق تعالی می ­باشد . بنابر روایات شیعه، خداوند جهان را بر اساس محبت خلق نموده است؛ به عبارت بهتر، نظام آفرینش بر اساس حبّ خدا و دوستانش ایجاد گردیده است. در حدیث شریف کساء حضرت زهرا(س) به نقل از خداوند می­ فرمایند: «یا ملائکتی و یا سکان سماواتی، إنی ماخلقت سماء مبنیة و لاأرضا مدحیة و لاقمرا منیرا و لاشمسا مضیئة و لافلکا یدور و لابحرا یجری و لافلکا یسری إلا فی محبة هؤلاء الخمسة، الذین هم تحت الکساء، فقال الأمین جبرائیل: یا رب و من تحت الکساء؟ فقال عز و جل: هم أهل بیت النبوة و معدن الرسالة، هم فاطمة و أبوها و بعلها و بنوها...؛ ای ملائکه من وای ساکنان آسمان­ های من، من آسمان­ های بنا شده و زمین گسترده شده و ماه تابنده و خورشید نور دهنده و فلک دور زننده و دریای جاری شونده و کشتی سیر کننده را خلق ننمودم مگر به جهت محبت این پنج [نفر] که در زیر عبا قرار دارند .جبرئیل امین گفت: خدایا چه کسی در زیر عباست؟ پس خداوند با عزت و جلال فرمود: آنها خاندان نبوت و معدن رسالت  هستند، آنها [حضرت] فاطمه و پدرش و شوهرش و پسرانش هستند...»

بی­ شک، حب یک امر دوسویه است انسان می ­تواند در عین اینکه محبّ خداست محبوب او هم باشد: «قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ؛ بگو اگر خدا را دوست دارید از من پیروى کنید تا خدا دوستتان بدارد و گناهان شما را بر شما ببخشاید و خداوند آمرزنده مهربان است.»(آل عمران، آیه31) این حب الهی انسان را از مقام محبین به مقام محبوبین و معشوقین می‌رساند و خدا محب و دوستدار بنده می‌شود.

بدیهی است دوست داشتن خداوند با دوست داشتن دیگران متفاوت است؛ دوستی خداوند مفسر تمام محبت­ ها و وسیله تعالی انسان می باشد. محبت و علاقه به اهل بیت(ع) نیز در طول محبت خدا و از همان سنخ است. دوستی آنها ‏مثل دوستی پدر و مادر عاطفی نیست بلکه یک امرعقلانی می باشد. محبین، آنها را به خاطر معارفی که ‏در اختیار جامعه بشری قرار داده و انسان­ ها را هدایت کرده‌اند دوست می دارند.

 

 


 

در عرف مردم، به نوعی وابستگی و اسارت، عشق گفته می­ شود؛ رابطه ­ای که در آن محبوب تمام وجود محب را به خود مشغول می­ کند. گاهی عاشق در این رابطه تا حدی پیش می­ رود که مطیع بی­ چون و چرای معشوق می­ گردد و برای از دست ندادن او تلاش می­ کند توجه و نظرش را جلب کند، در نتیجه طوری رفتار می­ کند که او می­ خواهد و آن گونه حرف می­ زند که او دوست دارد. اگر کسی چنین باشد در واقع به اسارت معشوق درآمده است که اصطلاحا گفته می ­شود او عاشق شده است. عاشق با خیال عشق، به معشوق نزدیک­تر و وابسته ­تر می­ شود به گونه­ ای که منیّت خود را از دست داده ودر او محو می­گردد.

اگر چه حب یک جریان دو سویه است: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکَافِرِینَ یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لایَخَافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذَلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ وَ اللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ؛ اى کسانى که ایمان آورده‏ اید هر کس از شما از دین خود برگردد به زودى خدا گروهى را مى ‏آورد که آنان را دوست مى ­دارد و آنان [نیز] او را دوست دارند [اینان] با مؤمنان فروتن [و] بر کافران سرفرازند در راه خدا جهاد مى­ کنند و از سرزنش هیچ ملامتگرى نمى­ ترسند این فضل خداست؛ آن را به هر که بخواهد مى‏ دهد و خدا گشایش گر داناست.»(مائده، آیه54) ولی واقعیت این که در ترازوی عشق کفه معشوق سنگینی می­ کند. با اینکه گفته شده است:

نیست در این پرده به جز عشق کس            اول و آخر همه عشق است و بس

عاشق و معشوق ز یک مصدرند                    شاهد عینیت یکدیگرند

جامی

ولی واقعیت این است که:

عاشقان کشتگان معشوقند                هر که زنده‌ست در خطر باشد

سعدی

جمله معشوق است و عاشق پرده‌ای       زنده معشوق است و عاشق مرده‌ای

مولوی

در بحث فناء فی الله و بقاء بالله، این عاشق است که در معشوق فانی می­ شود و انانیت خود را از دست می ­دهد و به تبع آن گفتار و رفتار او تحت فرمان معشوق است:

بارها گفته‌ام و بار دگر می‌گویم               که من دلشده این ره نه به خود می‌پویم

در پس آینه طوطی صفتم داشته‌اند             آن چه استاد ازل گفت بگو می‌گویم

من اگر خارم و گر گل، چمن آرایی هست          که از آن دست که او می‌کشدم می‌رویم

حافظ

کشته شدن فرهادها در راه شیرین­ ها، آوارگی مجنون­ ها به خاطر لیلی­ ها و بردار کشیده شدن حلاج ها و... بیانگر این است که  عشق، نوعی اسارت است:

نی حدیث راه پر خون می‌کند                 قصه‌های عشق مجنون می‌کند

مولوی

کشیدند در کوی دلدادگان                      میان دل و کام، دیوارها

چه فرهادها مرده در کوه­ ها                   چه حلاج ها رفته بر دارها

علامه طباطبایی

 

 


 

میکده، شراب فروشی، جایی که در آن باده می ­فروشند و می ­خورند:

شبی در خرقه رندآسا گذر کردم به میخانه           ز عشرت می­ پرستان را منور گشت کاشانه

سعدی

حالیا مصلحت وقت در آن می ­بینم               که کشم رخت به میخانه و خوش بنشینم

حافظ

در بیان عارفان منظور از میخانه، جای نوشیدن شراب تجلیات الهی می ­باشد که انوارش به عارفان حقیقی می‌تابد. از مصادیق آن می توان به عالم لاهوت، خانه پیر و مرشد، خانقاه و باطن عارف کامل اشاره نمود. در اصل میخانه مکانی است که انسان در آن می‌تواند از شراب عشق بنوشد و مصداق مشخصی ندارد. هر جا انسان در آن جلوه‌ای از یار بیند و محو جمال و جلال او گردد، حکم میخانه را دارد.

منم که گوشه میخانه خانقاه من است          دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است

حافظ

ما از این خلوت میخانه به جایی نرویم          که از این جنت جاوید چرا باید رفت

شاه نعمت الله ولی

 

 


 

جام، پیاله باده خوری، رطل، قدح شرابخواری:

گفت دو پیمانه کمتر، ای عمو     تا روی آزاده چون من کو به کو
                                                                  عطار
زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد       از سر پیمان گذشت بر سر پیمانه شد
                                                                            حافظ

چنانکه از بعضی ابیات استنباط می­ شود پیمانه بزرگتر از قدح است:

عاشقان دردکش را دردی میخانه ده         از قدح کاری نیاید بعد ازین پیمانه ده
                                                                                اوحدی

از مصادیق پیمانه در مکتب عارفان می­ توان به ذرات عالم ـ از آن جهت که پیمانه شراب محبت فطری الهی هستند ـ دل عارف ـ از این جهت که انوار غیبی در آن متجلی می‌شود ـ و شراب حقیقت اشاره کرد.

یارب از عرفان مرا پیمانه ­ای سرشار ده       چشم بینا، جان آگاه و دل بیدار ده

صائب

 

 


 

ساقی بیار باده که ایام بس خوش است            امروز روز باده و خرگاه و آتش است

مولوی

ساقی در اصطلاح اهل تصوف عبارت است از فیض­ رساننده، ترغیب­ کننده که به کشف رموز و بیان حقایق، دل­های عارفان را آباد می­ کند. مصادیق ساقی عبارتند از:

ـ پیر و مرشد کامل

ـ چشم و گوش آدمی که اکثر اسباب مستی از این دو راه به او می‌رسد.

ـ صورت­ های زیبا که سالک از دیدن آنها خمار و مست می ­شود.

ـ خداوند فیاض مطلق که شراب عشق و محبت به عاشقان خود می­ دهد ایشان را محو و فانی می­ گرداند:

شرابی جو ز جام وجه باقی             سقاهم ربهم او راست ساقی

محمود شبستری

«عَالِیَهُمْ ثِیَابُ سُنْدُسٍ خُضْرٌ وَ إِسْتَبْرَقٌ وَ حُلُّوا أَسَاوِرَ مِنْ فِضَّةٍ وَ سَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا؛ [بهشتیان را] جامه ‏هاى ابریشمى سبز و دیباى ستبر در بر است و پیرایه آنان دستبندهاى سیمین است و پروردگارشان باده‏ اى پاک به آنان مى ‏نوشاند.»(دهر، آیه21)