سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادداشتهای پراکنده

 

من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه صد بار تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه

مولوی

آنچه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم اگر از خمر بهشت است و گر از باده مست

حافظ

در شعر عرفانی «باده» به معنی شرابی که از انگور گرفته می‌شود نیست؛ بلکه اکسیری است که مس وجود انسان زمینی را به طلای انسان آسمانی تبدیل می‌کند. شراب طهوری است که طینت آدمی بدان مخمر شده است. مستی، نوعی تقرب است که در آن، حقایق عالم غیب، برای عارف مکشوف ومشهود می‌گردد و او در این حال غیرخدا را نمی‌بیند.

اگر چه نتیجه و اثر نوشیدن باده عرفانی هم، مستی و بی‌خودی است و لیکن مستی آن با مستی باده انگور فرق می­کند؛ همان‌گونه که ساقی آن با ساقی این فرق می­کند. ساقی بادة حقیقی، ذات اقدس حق تعالی است و شراب هم از عالم دیگری است. این همان شراب پاکیزه است که جلوه‌ای از آن در بهشت، نوشیدنی سعادتمندان خواهد شد: «مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِیهَا أَنْهَارٌ مِنْ مَاءٍ غَیْرِ آسِنٍ وَ أَنْهَارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهَارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ وَ أَنْهَارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى وَ لَهُمْ فِیهَا مِنْ کُلِّ الثَّمَرَاتِ وَ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ...؛ مثل بهشتی که به پرهیزگاران وعده داده شده است در آن نهرهایی است از جنس آبی که بدبو شدنی نیست و نهرهایی از شیر که طعمش تغییر نمی­کند و نهرهایی از شراب که برای نوشندگان مای? لذت است و نهرهایی از عسل خالص و در آن از هرگونه میوه­ای برای آنان مهیاست...» (محمد(ص)، آیه 15)

 

 


 

در اصطلاح عارفان، رخ به اعتبار ظهور کثرت اسماء و صفات، اشاره به ذات الهی دارد. در اندیشه عرفانی، جهان آینه ظهور نام­ هایی چون رحمن، رحیم، غفور، شکور و... است که خداوند سرچشمه این اسماء می ­باشد. همه این نام­ ها ـ حتی ذوالانتقام و شدید العقاب ـ در حقیقت خود در کمال زیبایی هستند. تماشای جهان، زیارت نام ­های خداست. هستی، حقیقت وجود خدا و تجلی اسم­ های اوست؛ ستاره، آفتاب، دریا، کویر، آهو، پرستو، مرگ، زندگی و... هرکدام مظهر یکی از نام ­های خداوند است. به بیان دیگر اشیا بستر رخ نمودن نام های خدا می­ باشند.

متکلمین نام­ های خداوند را به دو گروه جمالی و جلالی تقسیم می­ کنند: جمال به معنایی زیبایی و جذبه و جلال به معنای شکوه و دافعه؛ در زبان تمثیل عارفانه، جمال و زیبایی به رخ تشبیه شده است. چهره و رخساره معشوق، نمود زیبایی تام و جذبه مدام است.

باید توجه داشت که زبان عرفان بر اساس «تشبیه» و «استعاره» بنا شده است؛ به‌ گونه‌ای که بی­ توجهی به این تشبیه ­ها، سبب دورشدن از منظور شاعر می‌شود و ممکن است از یک مضمون عرفانی، برداشتی ظاهری و مادی شود که کاملاً با هدف شاعر در تضاد باشد. بیان معانی عرفانی در قالب تشبیهات حسی، وسیله‌ای برای نزدیک کردن ذهن به معانی عرفانی است که با یافتن وجه شَبَه، میان معانی ظاهری و عرفانی ممکن است.

تجلی رخ یا روی محبوب، به این معنی است که عارف صورت معشوق ازلی را با چشم دل دیده است. تجلی در لغت به معنی ظاهر شدن و جلوه کردن است، اما در اصطلاح عبارت از جلوه انوار حق بر دل است. تجلی را در سه قسم می­ دانند: تجلی ذات، تجلی صفات و تجلی افعال، که خلقت جهان عبارت از تجلی ذات حق است.

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد                   عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

حافظ

 

 

 


 

در بیان اهل تصوف و عرفان تعاریف زیادی برای باده آمده ‌است از جمله:

ـ باده عبارت است از ذوق و وجد و حال که از جلوه محبوب حقیقی بر دل عاشق وارد شده و او را مست می‌کند.

ـ باده کنایه از سکر و محبت و جذبه حق است.

ـ باده کنایه از معرفت و علم و شوق و محبت خدا است.

ـ باده کنایه از نصرت الهی و عشق است.

به بیان دیگر، باده عبارت است از نصرت الهی، عشق و عنایتی از جانب حق تعالی که به انسان علم و معرفت بخشیده و او را به وجد و محبت و بی‌خودی وا می‌دارد؛ بدین صورت محکی برای ارزیابی حقیقت و شناخت باطن انسان است:

ساقی به نور باده برافروز جام ما                  مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما

ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم                        ای بی‌خبر ز لذت شرب مدام ما

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق             ثبت است بر جریده عالم دوام ما

حافظ

درک حقایق و درست‌اندیشی از دیگر آثار باده است. البته کسی به درک حقایق نایل می‌گردد که به رشد عقلانی رسیده باشد. در عرفان مقام محو، بی‌خودی و خرابی جایگاه والایی دارد. خرابی انیت و زدودن کدورت‌های ریا و خودبینی نتیجه و اثر باده­ نوشی است:

حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست         باده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست

حافظ

 

 


 

گیسو، زلف و طره از واژگانی است که در ادبیات عاشقانه و عارفانه فارسی بیشتر به کار رفته است.

گیسو: گیسو موی درازی که از دو جانب سر کشیده باشد؛ کنایه از راه طلب به عالم هویت.

زلف: معنای عام مو است؛ به معنی تجلی ذات الهی به صفات جلالیه و عموم ممکن الوجودها.

طرّه: به معنای موی پریشان است؛ کنایه از تجلی جمالی حضرت حق.

اگر چه معنای رمزی و کنایی گیسو در دو بخش عاشقانه و عارفانه قابل طرح است، ولی با توجه به موضوع وحدت وجودی، عارفان جز معشوق حقیقی، معشوقی نمی­بینند؛ بنابراین، بعد عرفانی گیسو بیشتر مطرح می­شود. در بیان عارفان گیسو نمادی است برای:

ـ تجلی جلالی و صفات قهر خداوند

ـ تجلی جمالی کثرت و مرتب? امکانی و ظهور هویت حق(مظهر تکثرات حق تعالی یعنی اسماء وصفات خدا)

ـ معضلات و مشکلات اسرار الهی در پیش راه سلوک سالک که جز آوارگی و سرگردانی عشاق چیزی در پی ندارد.

ـ سلسل? موجودات اعتباری در جهان تعینات (ماسوی الله: تمامی عقل، نفس، روح، مثال و ماده)

سیاهی گیسو و مو، کنایه از تکثرات بی‌شمار است در مقابل رخ که نشانه وحدت و روشنی است. هیچ کس تاب دیدن این روشنایی را ندارد، مگر در میان ظلمت گیسو.

در قرآن کریم این حقیقت با مفاهیمی چون «حبل الله» و «عروه الوثقی» بیان شده است. در واقع هر تار مو وسیله‌ای است برای وصول به ذات حق تعالی؛ عرفا گفته‌اند: «الطرق الی الله بعدد انفاس الخلائق.»(الفتوحات المکیة، ج: 2 ص: 317)

زیبایی، سیاهی و پوشش بودن آنها برای جلوه واقعی یک شخص یا معشوق وجه مشترک زلف، گیسو و طره است. در عرفان نیز از همین سه ویژگی زلف برای تعابیر عرفانی استفاده شده است.

به مویی که در قسمت بالای پیشانی می‌روید و به حالت پریشان در روی پیشانی قرار می­ گیرد و مانع دیدن جمال واقعی معشوق می ­گردد، طرّه گویند. در مجموع زلف و یا تعابیر مشابه مانند گیسو، طره و مو در بیان عارفان، از مظاهر تکثرات حق ­تعالی (اسماء و صفات) حکایت می­ کند که در قالب تعینات و نمودهای ظاهری متجلی شده است.

مقصود از «آشفتگی گیسو» تضادّ و تخالف اسماء و صفات حق است، که بر اثر آمیختگی جمال و جلال، اعتدال به وجود می­ آید چون جمال، تحت جلال است و جلال، تحت جمال. به بیان ساده، عالم بی­ انتها و گوناگون آفرینش در عین فراوانی و پراکندگی، به یک جمعیّت می­ رسد که همه آنها مخلوق و نیازمند خدای واحد هستند و دور سفره او نشسته اند:

زلف آشفته او موجب جمعیت ماست                چون چنین است پس آشفته ­ترش باید کرد

حافظ

تا سر زلف پریشان تو در جمع آمد               هیچ مجموع ندانم که پریشان تو نیست

سعدی

 

 


 ایماء، تلویح، امر، چیزی را با دست نشان دادن، با اشاره دست و چشم و ابرو مطلبی را القاء کردن:

اشارت کرد کان مغ را بخوانید            و زین در قصه ­ای با او برانید

                                                                       نظامی  

مرا آن گوشه چشم دلاویز                 به کشتن می ­کند گویی اشارت

                                                                                          سعدی                                    

تو مو بینی و مجنون پیچش مو             تو ابرو، او اشارت‌های ابرو

                                                                    وحشی بافقی

       دانستن اشارت، مانند دانستن زبان رمز است. حرکات چشم و ابرو یا ادا و اطوار خاص در صورت و بدن، میان دو نفر معنای روشن خاصی دارد .

آن کس است اهل بشارت که اشارت داند                        نکته ها هست بسی محرم اسرار کجاست

                                                                                                                           حافظ

   در بحث عشق، نگاه نقش مهم و اساسی دارد. بدیهی است که نگاه یک امر دو طرفه می ­باشد. نگاه عاشق به معشوق و برعکس؛ در خصوص عاشق، نگاه اول کار خودش را کرده و او را منقلب می­ کند. این انقلاب درونی همان دیوانگی است که در اشعار شاعران به کرات دیده شده است.

      اما نگاه معشوق به عاشق پیام­هایی دارد. وقتی عاشق و معشوق به درک واقعی از یکدیگر رسیدند، دیگر اظهار به زبان، کار درستی نیست و ممکن است از زیبایی عشق هم بکاهد؛ در اینجا نگاه و اشارات آنها حرف می ­زند.

نشود فاشِ کسی آن چه میان من و توست          تا اشارات نظر نامه رسان من و توست

گوش کن با لب خاموش سخن می­ گویم      پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست

                                                                               هوشنگ ابتهاج(سایه)

این نگاه و چشم ـ که از قدیم الایام مرکز توجه تمامی عشاق جهان بود ـ نقش بسزایی در زندگی عاشق دارد.

تا تو نگاه می ­کنی کار من آه کردن است             ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است

                                                                                                                 شهریار