سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادداشتهای پراکنده

 

شنیده­ ام سخنی خوش که پیرکنعان گفت              فراق یار نه آن می­ کند که بتوان گفت

حافظ

در اصطلاح عرفان و تصوف، مقام غیبت را که عاشق از وحدت با معشوق، محجوب باشد فراق گویند.(فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، ص620) فراق ریشه قرانی دارد: «فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ؛ پس وقتى آن را درست کردم و از روح خود در آن دمیدم پیش او به سجده درافتید.»(حجر، آیه29) روح انسان صادره و جدا شده از روح الهی است که با توجه به آیه: «یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ* ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً* فَادْخُلِی فِی عِبَادِی* وَ ادْخُلِی جَنَّتِی؛ اى نفس مطمئن، خشنود و خداپسند به سوى پروردگارت بازگرد و در میان بندگان من درآى و در بهشت من داخل شو.»(فجر، آیات30ـ27) که آیه اول نشان از فراق دارد و آیه دوم اشاره به وصال؛ هدف از سیر و سلوک، بازگشت نفس ناطقه در مقام اطمینان، به پروردگاراست. این دو آیه بیان دیگری است از آیه: «الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ؛ کسانى که چون مصیبتى به آنان برسد مى‏گویند: ما از آن خدا هستیم و به سوى او باز مى‏گردیم.»(بقره، آیه156) مولوی آن را به زیبایی بیان کرده است:

کز نیستان تا مرا ببریده ­اند             از نفیرم مرد و زن نالیده­ اند

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق             تا بگویم شرح درد اشتیاق

هرکسی کاو دور ماند از اصل خویش              باز جوید روزگار وصل خویش

مولوی

دوری از محبوب و محجوب بودن از او سخت‌ترین عذاب و تلخ‌ترین مصیبت برای محبّ است. مصیبتی که مولای متقیان علی(ع) آن را از عذاب الهی و آتش جهنم سخت­ تر می­ داند: «...فَلَئِنْ صَیَّرْتَنِی لِلْعُقُوبَاتِ مَعَ أَعْدَائِکَ وَ جَمَعْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَ أَهْلِ بَلاَئِکَ وَ فَرَّقْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَ أَحِبَّائِکَ وَ أَوْلِیَائِکَ فَهَبْنِی یَا إِلَهِی وَ سَیِّدِی وَ مَوْلاَیَ وَ رَبِّی صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِکَ فَکَیْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِکَ وَهَبْنِی؛ صَبَرْتُ عَلَى حَرِّ نَارِکَ فَکَیْفَ أَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ إِلَى کَرَامَتِکَ...؛ پس اگر مرا در عقوبت و مجازات با دشمنانت قرار دهى و بین من و اهل عذابت جمع کنى و میان من و عاشقان و دوستانت جدایى اندازى، اى خدا و آقا و مولا و پروردگارم، بر فرض که بر عذابت شکیبائى ورزم، ولى بر فراقت چگونه صبر کنم و گیرم اى خداى من بر سوزندگى آتشت صبر کنم، اما چگونه چشم پوشى از کرمت را تاب آورم ... »(دعای کمیل)

خواجه عبدالله انصاری نیز با الهام از کلام حضرت علی(ع) می‌گوید: «خدایا چون آتش فراق داشتی با آتش عذاب چه کار داشتی؟!» البته آتش عذاب هم از دوری اوست و دوری از او هم عین عذاب: «کَلا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ* ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصَالُو الْجَحِیمِ* ثُمَّ یُقَالُ هَذَا الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ؛ زهى پندار که آنان در آن روز از پروردگارشان سخت محجوبند، آنگاه به یقین آنان به جهنم درآیند، پس [به ایشان] گفته خواهد شد این همان است که آن را دروغ مى ­دانستید.»(مطففین، آیه15)

درد فراق را فقط محبان می‌فهمند؛ تنها چیزی که در این عالم می‌تواند رنج و اندوه بی‌پایان برای عاشقان حق به وجود آورد، تصور فراق و محروم شدن از تماشای آن جمال جمیل است. هرچه محبت به چیزی بیشتر باشد، فراق از آن تلخ‌تر و دشوارتر است. درد فراق البته برای اهل معرفت است. هرچه معرفت بیشتر، اندوه فراق سنگین‌تر.

 

 


 

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود            ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

ضرب المثل ها که ریشه در فرهنگ و آداب و رسوم ملت ها دارند ـ و اغلب یک پیشینه تاریخی و داستانی عبرت آموز نیز برای آنها نقل شده است ـ نقش مؤثری در تفهیم موضوع به مخاطب دارند و گوینده را در انتقال کلام مورد نظرش یاری می کنند.  
البته در کنار صدها ضرب المثل مفید و گویا، ضرب المثل هایی هم وجود دارد که بیشتر جنبه بدآموزی داشته و آثار منفی در مخاطبان ایجاد می کند. این آثار منفی یا ذاتی است و با غرض خاصی ابداع شده است از قبیل: « خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو» یا «عاقبت گرگ زاده گرگ شود   گرچه با آدمی بزرگ شود» و... یا اکتسابی است که بیان ناقص آنها باعث برداشت سوء از آنها می شود.
یکی از ضرب المثل هایی که با بیان ناقص باعث سوء تفاهم شده است، بیت فوق الذکر است. بعضی با نقل یک بیت، بحث تعلق خاطر را به کلی مردود می دانند؛ در حالی که متوجه نیستند «ما مِنْ عامٍّ اِلاّ وَ قَدْ خُصَّ؛ هیچ قانونی نیست مگر اینکه استثنایی دارد.2» شاعر بزرگوار بعد از بیان یک قانون عام، در بیت بعدی استثنایی برای آن مطرح نموده است:
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود            ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
مگر تعلق خاطر به ماه رخساری        که خاطر از همه غم ها به مهر او شاد است
                                                                             حافظ3
 پیام بیت اول، آزادی انسان از هرچه رنگ تعلق دارد، می باشد؛ ولی در بیت بعدی نکته قابل توجهی هست که به اختصار به آن اشاره می شود:
آزادی از تعلق خاطر، به معنای رهایی از وابستگی هایی مثل وطن، مذهب، ناموس، زبان و... نیست که این نوعی وطن فروشی، بی دینی و بی غیرتی است. باید در مقابل دشمنان از وطن دفاع کرد و به شبهه های ضد دینی پاسخ گفت و نسبت به ناموس حساس بود4... البته باید از تعصّب های نژادی، فرقه ای، زبانی و... اجتناب نمود. 
بدیهی است « اگر تعلق و وابستگی روحی به چیزی، نوعی بیماری و موجب محو ارزش های انسانی است و عامل رکود و توقف و انجماد به شمار می رود، چه فرقی می کند که آن چیز ماده باشد یا معنی، دنیا باشد یا عقبی و بالاخره خدا باشد یا خرما! اگر نظر اسلام در جلوگیری از تعلق به دنیا و مادیات، حفظ اصالت شخصیت انسانی و رهایی از اسارت بوده و می خواسته انسان در نقطه ای متوقف و منجمد نگردد، می بایست به «آزادی مطلق» دعوت کند و هر قید و تعلق را «کفر» تلقی کند. آن چنان که در برخی از مکتب های فلسفی جدید که آزادی را رکن اساسی شخصیت انسانی می دانند چنین می بینیم. اگر فلسفه مبارزه اسلام با دنیاپرستی احیای شخصیت انسانی است، می بایست از هر پرستشی و از هر پایبندی جلوگیری کند و حال آن که تردیدی نیست که اسلام آزادی از ماده را مقدمه تقیید به معنی و رهایی از دنیا را برای پایبند شدن به آخرت و ترک خرما را برای به دست آوردن خدا می خواهد.»5
قبل از بیان مسأله باید اذعان کرد که بی نیازی مطلق، مختص ذات اقدس خداست و هیچ انسانی نمی تواند ادعا کند که به هیچ چیز و هیچ کس نیاز ندارد. آن چه که در این بیت با عنوان « رنگ تعلق » از آن یاد شده، دل بستن به  زخارف دنیوی و تعلقاتی است که انسان را از انسانیت دور می¬کند. 
در این شعر حافظ، دو نکته قابل توجه می باشد: اول اینکه، آزادی از رنگ تعلق ـ مانند بقیه عام ها ـ استثنا دارد، به عنوان مثال در بیت دیگری در آزادی از دو جهان عشق را استثنا کرده است:
فاش می گویم و از گفته خودم دلشادم               بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
                                                                                                                 حافظ
دوم اینکه، آزادی از تعلقاتی است که در «زیرچرخ کبود» وجود دارد و به اصطلاح مادی است نه تعلقات معنوی؛ به بیان بهتر؛ این آزادگی و رهایی، همه تعلّقات را در بر نمی¬گیرد و یک استثنائی دارد، تنها چیزی که از نظر حافظ، مشمول این ایده نمی گردد پدیده ای است که در خارج از دایره هستی و بیرون از زیر چرخ کبود قرار دارد. بنابر این، دل بسته خدا شدن تنها تعلقی است که عین آزادگی است. چرا که او کمال هر موجود است: «وَأَنَّ إِلَى رَبِّکَ الْمُنْتَهَى؛ و اینکه پایان[کار] به سوى پروردگار توست.»(سوره نجم، آیه42)
اگر بپذیریم که خدا فراتر از چرخ کبود است و می توان به او تعلق خاطر داشت. پس می توان به متعلقان خدا هم تعلق خاطر داشت. بنابراین تعلق خاطر به ماه رخسارها (انبیا و اولیای الهی) مجاز است به همان مجوزی که تعلق خاطر به خدا مجاز است.
به گواهی تاریخ هر زمان برای خود، ماه رخساری داشته است که عاشقانش همچون پروانه به دور شمع وجودش جمع شده بودند. یک زمان یوسف صدیق (ع) و زمانی موسی کلیم الله (ع) یک زمان عیسی روح الله (ع) و زمانی محمد رسول الله (ص) ... و امروز هم، یوسف زهرا (عج) ماه رخساری است که زیبایی همه زیبارویان در او جمع شده است:
حسن‌یوسف، دم عیسی، ید بیضا داری               آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری
                                                                             امیر خسرو دهلوی 
جدِّ تو احمد مختار قریشی نسب است          پدرت حیدر کرّار امیر عرب است
مادرت فاطمه ایجاد جهان را سبب است           نسبی با شرف و مکنت والا داری
آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری
                                                                        رحماندوست
ای که در حسن، کسی همسر و همتای تو نیست            سرو افراخته، چون قامت رعنای تو نیست
جلوه‌ی ماه فلک، چون رخ زیبای تو نیست                 کیست آن کو به جهان، واله و شیدای تو نیست
گر چه پنهان ز نظر، روی نکوی تو بود
چشم ارباب بصیرت، همه سوی تو بود    
                                                                                          غلامرضا قدسی
دیده از دیدار مَهرویان گرفتن مشکل است        هر که ما را این نصیحت می کند بی حاصل است
گر به صد منزل فراق افتد میان ما و دوست       همچنانش در میان جان شیرین منزل است
                                                                                                  خواجه عبدالله انصاری
ماه رخساری که ما به او تعلق خاطر داریم، حضرت صاحب العصر و الزمان مهدی موعود(عج) دوازدهمین امام شیعیان جهان و منجی عالم بشریت، یگانه فرزند امام حسن عسکری(ع) است.
حضرت مهدی (عج) علی رغم مراقبت‌های ویژه مأموران حکومت عباسی، در سحرگاه روز جمعه پانزدهم ماه شعبان سال 255 هجری قمری در سامرّا چشم به جهان گشود.  تولد مخفیانه آن حضرت (عج) بی شباهت به تولد حضرت موسی (ع) و حضرت ابراهیم خلیل (ع) نیست. همان گونه که این دو پیامبر بزرگ الهی (ع) تحت شدیدترین تدابیر امنیتی فرعونیان و نمرودیان، به اراده خداوند و به سلامت در کنار کاخ فرعون و نمرود متولّد شدند، حضرت مهدی (عج) نیز در حالی که جاسوسان و مأموران خلیفه عباسی تمام وقایع خانه امام یازدهم (ع) را زیر نظر داشتند، در کمال امنیت و بدون آن که دشمنان خبردار شوند، قدم به جهان هستی گذاشتند.
آن بزرگوار (ع) پس از پنج سال زندگی تحت سرپرستی پدر و مادر بزرگوارشان نرجس خاتون در سال 260 هجری و به دنبال شهادت پدر بزرگوارش امام حسن عسکری (ع) ـ همچون حضرت عیسی (ع) و حضرت یحیی (ع) که در سنین کودکی عهده دار نبوّت شده بودند ـ در پنج سالگی منصب امامت شیعیان را عهده دار شد و پس از سپری شدن دوران غیبت با تشکیل حکومت عدل جهانی احکام الهی را در سرتاسر زمین حاکمیت خواهد بخشید.
پیامبر اکرم (ص) و ائمه اطهار علیهم السلام هر کدام در سخنان خود به اوصاف امام مهدی (عج) اشاره کرده اند. حضرت امام رضا علیه السلام در توصیف ویژگی‌های چهره و سجایای اخلاقی و ویژگی‌های برجسته آن حضرت می‌فرمایند: « هاله‌هایی از نور، چهره زیبای قائم آل محمد (عج) را احاطه کرده است رفتار معتدل و چهره شادابی دارد. از نظر ویژگی‌های جسمی شبیه‌ترین فرد به رسول خدا (ص) است. نشانه خاصّ او آن است که گرچه عمر بسیار طولانی دارد، ولی از سیمای جوانی برخوردار است؛ تا آن جا که هر بیننده‌ای او را چهل ساله یا کمتر تصور می‌کند. از دیگر نشانه‌های او آن است که تا زمان مرگ با وجود گذشت زمان بسیار طولانی هرگز نشان پیری در چهره او دیده نخواهد شد.»6
                                                                                                                 التماس دعا

پی نوشت:
1 ـ این یادداشت در شماره 37 (بهمن و اسفند1399) دو ماهنامه امید دلها  چاپ شده است.
2 ـ شهید مطهری می نویسند: « هر عام و مطلق عقلایی و قانونی قابل تخصیص و تقیید می‌باشد. در علم اصول این مسئله به اثبات رسیده و در قوانین مدنی و جزایی نیز مرسوم است که یک قانون را به ‌صورت کلی و عام و مطلق و فراگیر ذکر می‌کنند که شامل همه افراد و همه حالات موضوع قانون می‌شود. بعد در جای دیگر درباره گروهی از همان افراد و حالات موضوع، حکمی ذکر می‌کنند که برخلاف آن قانون کلی و مطلق است، منتهی با این دلیل دوم آن عام و مطلق را تخصیص و تقیید می‌زنند. این قانون در تمام عمومات عقلایی و قانونی جاری است»(آشنایی با علوم اسلامی، ج3، ص31) به بیان ساده، تبصره هایی که در قوانین مدنی وجود دارد تخصیص¬هایی است بر قوانین عام و کلی.
3 ـ متن کامل غزل چنین است:
بیا که قصر امل سخت سست بنیادست          بیار باده که بنیاد عمر بر بادست
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود            ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست
مگر تعلق خاطر به ماه رخساری           که خاطر از همه غم ها به مهر او شاد است
چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب      سروش عالم غیبم چه مژده‌ها دادست
که ای بلندنظر شاهباز سدره نشین              نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست
تو را ز کنگره عرش می‌زنند صفیر               ندانمت که در این دامگه چه افتادست
نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر             که این حدیث ز پیر طریقتم یادست
غم جهان مخور و پند من مبر از یاد             که این لطیفه عشقم ز رهروی یادست
رضا به داده بده وز جبین گره بگشای               که بر من و تو در اختیار نگشادست
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد                که این عجوز عروس هزاردامادست
نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل                 بنال بلبل بی دل که جای فریادست
حسد چه می‌بری ای سست نظم بر حافظ           قبول خاطر و لطف سخن خدادادست
4 ـ بعضی از افراد اصرار دارند با این بیت همه وابستگی ها، دلبستگی ها وقید و بندها را کنار گذاشته، یک انسان بی قید و بند به جامعه بشری تحویل دهند و بعید نیست بیت سوم را هم به این جهت در بعضی از نسخه ها نیاورده اند. ولی حافظ آگاه و  نکته سنج، چنان دقیق مطلب را بیان کرده است که حذف بیت بعدی هم نتوانسته است شبهه ای ایجاد کند.   
حافظ احتمال داده است آیندگان در مورد دامنه این آزادگی سؤال کنند که این آزادی، رهایی از وطن دوستی، دین، مذهب، فرهنگ، زبان، نژادو ... را هم شامل می شود یا فقط آزادشدن از بند تعلّقات مادّی مدنظر می باشد؟ بنابر این با آوردن ترکیب  « زیرچرخ کبود » همه تردیدها را ازبین برده است. این آزادگی و رهایی، همه آنچه را که تعلّق به بار می آورد شامل می شود. تنها چیزی که مشمول این ایده نمی گردد پدیده ای است که در خارج از دایره  هستی و بیرون از زیر چرخ کبود قرار دارد. 
قرار نیست شاگرد مکتب حافظ تسلیم دشمنان و مهاجمان باشد، وظایف اجتماعی و اخلاقی خود را فراموش نماید. بلکه او با کنار گذاشتن تعصّبات فرقه ای، زبانی، نژادی و...  به بینش جهانی رسیده و در مقابل همه انسان ها احساس مسؤولیت می کند. به همه مخلوقات اعم از انسان، حیوان و طبیعت عشق می ورزد. همچنانکه سعدی گفته است:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست                  عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست
محبوبیّت جهانی حافظ محصول این اندیشه جهانی است و اگر جهان به احترامش قیام کرده است به این جهت است که او بدون در نظر گرفتن نژاد، رنگ، زبان و مذهب به همه بشریّت می اندیشد.
5 ـ انسان کامل، ابن عربی، ص288
6 ـ مهدی موعود،ج 1،ص280