انسان ها با آرزوهایشان زندگی می کنند؛ آرزوهای ریز و درشت، خوب و بد، ساده و پیچیده و بعضی اوقات دست نیافتنی. اگر چه اغلب افراد در بعضی از این آرزوها مشترک هستند مانند: پولدار شدن، داشتن بچه، خریدن ماشین و...؛ این آرزوها از اول خلقت بوده است تا آخر دنیا هم خواهد بود.
بعضی از این آرزوها ویژه عده ای خاص است مانند: قبولی در کنکور برای جوانان و سلامتی برای بیماران و... در این میان بعضی از آرزوها برای برخی از افراد بیش از حد مهم و حیاتی است و برای رسیدن به آنها با جان و دل می کوشند که به آن کعبه آمال گفته می شود؛ مانند: گرفتن اقامت در آمریکا برای یک غربزده.
عده ای نیز در آرزوی«معرفت» می سوزند. این دسته از انسان ها ـ که تعدادشان هم خیلی کم است ـ تمام عمرشان را صرف معرفت خدا می نمایند. آنها حاضرند تمام کتاب ها را بکاوند و تمام دنیا را سیاحت نمایند تا به خانه دوست راه پیدا کنند.
خانه دوست کجاست؟ / در فلق بود که پرسید سوار/ آسمان مکثی کرد/ رهگذر شاخه نوری که به لب داشت/ به تاریکی شن ها بخشید و به انگشت/ نشان داد سپیداری و گفت/ نرسیده به درخت/ کوچه باغی است که از خواب خدا/ سبزتر است/ و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است/ می روی تا ته آن کوچه/ که از پشت بلوغ سر به در می آرد/ پس به سمت گل تنهایی می پیچی...
سهراب سپهری