در روزهای آخر محرم، حضرت فاطمه (س) در خواب دیدند که مشغول خواندن قرآن بودند که ناگهان قرآن از دستشان افتاد و گم شد. آن حضرت(ص) خوابشان را به پدرشان تعریف کردند. رسول گرامی اسلام(ص) فرمودند: دخترم! من آن قرآنی هستم که در خواب دیدهای؛ من به زودی من از میان شما خواهم رفت. چند روز بعد نشانه های بیماری در وجود مبارک رسول خدا(ص) دیده شد1 آن حضرت(ص) چهارده روز در بستر بیماری بودند.2 مسلمانان که نگران سلامتی رسول خدا(ص) بودند پیوسته برای سؤال از وضعیت ایشان مراجعه می کردند. روز دوشنیه بیست و هشت صفر سال یازده هجری، پیامبر اکرم(ص) چند لحظه بیهوش شدند. در آن هنگام در خانه کوبیده شد. حضرت فاطمه(س) سؤال کردند: کیستی؟ کوبنده در گفت: مرد غریبی هستم، آمدهام از رسول خدا پرسشی کنم. آیا اجازه می دهید به محضرش برسم؟ ایشان فرمودند: بازگرد، خدا تو را بیامرزد؛ پیامبر بیمار است. آن شخص غریب رفت و پس از لحظه ای باز آمد و در خانه را کوبید و گفت: مرد غریبی است که از پیامبر اجازه ورود می طلبد، آیا به غریبان اجازه ورود می دهید؟ رسول خدا به هوش آمدند و فرمودند: دخترم می دانی این شخص کیست؟ این فرشته مرگ (عزرائیل) است. به خدا سوگند قبل از من از کسی اجازه نگرفته و پس از من هم از احدی اجازه نمی گیرد. به خاطر مقام ارجمندی که در پیشگاه خداوند دارم، از من اجازه می گیرد، به او اجازه ورود بده. حضرت فاطمه(س) اجازه ورود داده و فرمودند: داخل شو، خدا تو را بیامرزد. عزرائیل وارد خانه شد و گفت: السلام علی اهل بیت رسول الله؛ خداوند متعال تو را سلام می رساند و فرمان داده است تا بی اجازه تو قبض روح نکنم. پیامبر اکرم(ص) فرمودند: از تو درخواستی دارم، منتظر بمان تا جبرئیل نیز حاضر شود. در این هنگام جبرئیل به حضور پیامبر اکرم(ص) رسید، حضرت فرمودند: در چنین موقعیتی مرا تنها گذاشتی. جبرئیل عرض کرد: بشارت باد که تو را مژده آوردهام. رسول خدا(ص) پرسیدند: چه مژده ای؟ جبرئیل عرض کرد: آتش جهنم به مناسبت ورود تو به بهشت خاموش شده است و بهشت آراسته شده و حوریان سیاه چشم، صف در صف ایستادهاند و فرشتگان، قدوم روح تو را ستایش می گویند. حضرت فرمودند: چه نیکوست! آیا سخن دیگری داری؟ جبرئیل عرض کرد: بهشت بر پیامبران، پیش از ورود تو حرام است. حضرت فرمودند: بشارت مرا افزون کن. عرض کرد: خداوند به تو آن داده که به هیچ پیامبری نداده است و آن حوض کوثر و مقام پسندیده و شفاعت امّت است که تنها مخصوص توست. حضرت فرمودند: از شنیدن این بشارت، دلم آرام شد و احساس رضایت می کنم. ای ملک الموت! نزدیک بیا و قبض روحم کن.3 پی نوشت: 1 ـ در مورد مسمومیت رسول گرامی(ص) روایت هایی در کتب اهل سنت و شیعه نقل شده است که به نقل چند روایت بسنده می کنیم: داود بن یزید گوید که از شعبی شنیدم که میگفت: بهخدا قسم رسول خدا و ابوبکر با سمّ کشته شدند و عمر و عثمان و علی بن ابیطالب با شمشیر کشته شدند و حسن بن علی با سم و حسین بن علی با شمشیر کشته شد. (المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص61) محمد بن سعد نقل می کند: هنگامی که پیامبر(ص)، خیبر را فتح نموده و اوضاع به حالت عادی برگشت، زنی یهودی به نام زینب که برادر زاد? مرحب بود که در جنگ خیبر کشته شد، از دیگران پرسش مینمود که پیامبر(ص) کدام بخش از گوسفند را بیشتر دوست میدارد؟ و پاسخ شنید که سر دست آن را. سپس آن زن، گوسفندی را ذبح و تکه تکه نمود و بعد از مشورت با یهودیان در مورد انواع سمها، سمی که تمام آنان معتقد بودند، کسی از آن جان سالم به در نمیبرد را، انتخاب نموده و اعضای گوسفند و بیشتر از همه جا، سردستها را مسموم نمود. هنگامی که آفتاب غروب نموده و پیامبر نماز مغرب را به جماعت اقامه فرموده و در حال برگشت بودند، آن زن یهودی را دیدند که همچنان نشسته است! پیامبر(ص) دلیل آنرا پرسیدند و او جواب داد که هدیهای برایتان آوردم! پیامبر با قبول هدیه، به همراه یارانش بر سر سفره نشسته و مشغول تناول غذا شدند … بعد از مدتی، پیامبر(ص) فرمودند که دست نگه دارید! گویا این گوسفند مسموم است!... (الطبقات الکبری، ج 2، ص202) امام صادق(ع) فرمودند: چون پیامبر اسلام(ص) ذراع گوسفند را دوست می داشتند، یک زن یهودی با اطلاع از این موضوع ایشان را با این بخش از گوسفند مسموم نمودند.(کافی، ج 6، ص 315) همچنین فرمودند: پیامبر اکرم(ص) در جریان جنگ خیبر مسموم شده و هنگام رحلتشان بیان فرمودند: که لقمه ای که آن روز در خیبر تناول نمودم، اکنون اعضای بدنم را نابود نموده است و هیچ پیامبر و جانشین پیامبری نیست، مگر این که با شهادت از دنیا می رود.(بصائر الدرجات، ج 1، ص503) همچنین، ر.ک: المصنف، ج5، ص269 و الطبقات الکبری، ج2، ص201 و مسند احمد بن حنبل، ج6، ص418، البدایة والنهایة، ج5، ص247 و السیرة النبویة، ج4، ص449 و...] 2 ـ تاریخ یعقوبی، ج2، ص113 3 ـ تاریخ انبیاء (قصص قرآن) ص720