سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادداشتهای پراکنده

مستکبران و مستضعفان دو گروه اجتماعی مخالف هم هستند که در طول تاریخ بارها مقابل هم قرار گرفته ­اند. قرآن کریم در چند آیه در مورد آنها صحبت کرده است. مستکبر کسی است که می­ خواهد دیگران او را بزرگ بشناسند؛ در مقابل مستضعف کسی است که به استضعاف کشیده شده و خودش و دیگران او را ضعیف و ناتوان می­ شمارند. نتیجه این معادله دوطرفه، اغلب ظلم و ستم مستکبر و اطاعت و تحمل مستضعف بوده است: «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَهَا شِیَعًا یَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَ یَسْتَحْیِی نِسَاءَهُمْ إِنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ؛ فرعون در سرزمین [مصر] سر برافراشت و مردم آن را طبقه طبقه ساخت، طبقه ‏اى از آنان را زبون مى داشت پسرانشان را سر مى ‏برید و زنانشان را زنده نگه می ­داشت که وى از فسادکاران بود.»(قصص، آیه4)

استکبار و خود بزرگ بینی یکی از زشت ­ترین خصلت ­ها بوده و از رذایل اخلاقی انسانهاست. صاحب این صفت، با این که آدم حقیری است خود را بزرگ شمرده و از اطاعت قانون و امور معقول و عرفی، سرپیچی می­ کند. قرآن کریم در آیات متعدد به شدت این خصلت را مورد نکوهش قرار داده است. واژه استکبار و مشتقات آن چهل و هشت بار در قرآن کریم به کار رفته است که پیام کلی آنها، غیر اخلاقی و ناپسند بودن این خوی و منش است.

قرآن مجید، صفاتی را برای مستکبران بیان می ­کند که بعضی از آنها عبارتند از:

الف ـ انسان­های مغرور و قدرت طلبی هستند: «فَأَمَّا عَادٌ فَاسْتَکْبَرُوا فِی الأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ قَالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً أَوَ لَمْ یَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ کَانُوا بِآیَاتِنَا یَجْحَدُونَ؛ و اما قوم عاد به ناحق در زمین سر برافراشتند و گفتند: از ما نیرومندتر کیست؟ آیا ندانسته ‏اند که آن خدایى که خلقشان کرده، خود از ایشان نیرومندتر است و در نتیجه آیات ما را انکار می کردند.» (فصلت، آیه15) و: «وَیْلٌ لِکُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ* یَسْمَعُ آیَاتِ اللَّهِ تُتْلَى عَلَیْهِ ثُمَّ یُصِرُّ مُسْتَکْبِرًا کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْهَا فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ؛ واى بر هر دروغگوی گناه پیشه[که] آیات خدا را که بر او خوانده مى‏ شود، مى‏ شنود و باز به حال تکبر چنانکه گویى آن را نشنیده است‏، سماجت مى‏ ورزد؛ پس او را از عذابى پردرد خبر ده.»(جاثیه، آیات8 ـ7)

ب ـ به حرف حق گوش نمی ­دهند: «قَالَ رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی لَیْلا وَ نَهَارًا* فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعَائِی إِلا فِرَارًا* وَ إِنِّی کُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِی آذَانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِیَابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَکْبَرُوا اسْتِکْبَارًا؛[حضرت نوح(ع)] گفت: خدایا من قوم خود را شب و روز دعوت کردم و دعوت من جز بر گریزشان نیفزود و هر بار که من آنان را دعوت کردم تا ایشان را بیامرزى انگشتانشان را در گوش­ هایشان کردند و رداى خویشتن بر سرکشیدند و اصرار ورزیدند و هر چه بیشتر بر کبر خود افزودند.» (نوح، آیات7ـ5) همچنین: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ یَتَّخِذَهَا هُزُوًا أُولَئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ* وَ إِذَا تُتْلَى عَلَیْهِ آیَاتُنَا وَلَّى مُسْتَکْبِرًا کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْهَا کَأَنَّ فِی أُذُنَیْهِ وَقْرًا فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ؛ و برخی از مردم کسانى‏ هستند که خریدار سخن بیهوده می ­باشند تا[مردم را] بدون علم از راه خدا گمراه کنند و[راه خدا] را به ریشخند گیرند. براى آنان عذابى خوارکننده خواهد بود. و زمانی که آیات ما بر او خوانده می­ شود، با نخوت روى برمى‏ گرداند چنانکه گویى آن را نشنیده، گویى در گوش ­هایش سنگینى است پس او را از عذابى پر درد خبر ده.»(لقمان، آیات7ـ6)

پ ـ به هیچ عهد و پیمانی پای بند نیستند: «وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمَانِهِمْ لإنْ جَاءَهُمْ نَذِیرٌ لَیَکُونُنَّ أَهْدَى مِنْ إِحْدَى الأُمَمِ فَلَمَّا جَاءَهُمْ نَذِیرٌ مَا زَادَهُمْ إِلا نُفُورًا* اسْتِکْبَارًا فِی الأَرْضِ وَ مَکْرَ السَّیِّئِ وَ لایَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلا بِأَهْلِهِ فَهَلْ یَنْظُرُونَ إِلا سُنَّتَ الأَوَّلِینَ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِیلا وَ لَنْ­تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِیلا؛ و با سوگندهاى سخت‏ خود به خدا سوگند یاد کردند که اگر هرآینه هشدار دهنده ‏اى براى آنان بیاید قطعا از هر یک از امت­ها راه‏یافته ‏تر شوند و چون هشداردهنده ‏اى براى ایشان آمد، جز بر نفرتشان نیفزود. این کارشان فقط گردنکشى در زمین و نیرنگ زشت بود و نیرنگ زشت جز[دامن] صاحبش را نگیرد پس آیا جز سنت پیشینیان را انتظار مى ‏برند و هرگز براى سنت‏ خدا دگرگونى نخواهى یافت.»(فاطر، آیات43ـ42)

ت ـ مخالفان را تکذیب می ­کنند یا به قتل می ­رسانند: «وَ لَقَدْ آتَیْنَا مُوسَى الْکِتَابَ وَ قَفَّیْنَا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَ آتَیْنَا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّنَاتِ وَ أَیَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ أَفَکُلَّمَا جَاءَکُمْ رَسُولٌ بِمَا لاتَهْوَى أَنْفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ فَفَرِیقًا کَذَّبْتُمْ وَ فَرِیقًا تَقْتُلُونَ؛ و همانا به [حضرت] موسى(ع) کتاب[تورات] را دادیم و پس از او پیامبرانى را پشت‏ سر هم فرستادیم و[حضرت] عیسى(ع) پسر مریم را معجزه ­هاى آشکار بخشیدیم و او را با روح القدس تایید کردیم، پس چرا هر گاه پیامبرى چیزى را که خوشایند شما نبود برایتان آورد، کبر ورزیدید گروهى را دروغگو خواندید و گروهى را کشتید؟(بقره، آیه87)

صفاتی از این قبیل که باعث می­ شوند مستکبران از محبت خداوند و نعمت بهشت محروم شوند: «لاجَرَمَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَ مَا یُعْلِنُونَ إِنَّهُ لایُحِبُّ الْمُسْتَکْبِرِینَ؛ شک نیست که خداوند آنچه را پنهان مى ­دارند و آنچه را آشکار مى سازند مى ­داند و او گردنکشان را دوست نمى­ دارد.»(نحل، آیه23) همچنین: «إِنَّ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْهَا لاتُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَ لایَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیَاطِ وَ کَذَلِکَ نَجْزِی الْمُجْرِمِینَ* لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهَادٌ وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَوَاشٍ وَ کَذَلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ؛ در حقیقت کسانى که آیات ما را دروغ شمردند و از[پذیرفتن] آنها تکبر ورزیدند درهاى آسمان را برایشان نمى‏ گشایند و در بهشت درنمى ‏آیند مگر آنکه ریسمان ضخیم در سوراخ سوزن داخل شود و بدینسان بزهکاران را کیفر مى ‏دهیم. براى آنان از جهنم بسترى و از بالایشان پوشش­هاست و این گونه بیدادگران را سزا مى‏ دهیم.»(اعراف، آیات 41ـ 40)

برخلاف مستکبران که همه از یک طیف هستند، مستضعفان به دو گروه تقسیم می­شوند:

الف ـ مستضعفان گنهکار: کسانی که به علت ضعف ایمان و علاقه به زندگی و اموالشان، حاضر نیستند خود را از دست ظالمان نجات دهند؛ اگر نمی ­توانند مبارزه کنند، حداقل هجرت نمایند. این گروه مقصر هستند و عاقبت بدی خواهند داشت: «إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظَالِمِی أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِیمَ کُنْتُمْ قَالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الأَرْضِ قَالُوا أَلَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِیهَا فَأُولَئِکَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَ سَاءَتْ مَصِیرًا؛ کسانى که بر خویشتن ستمکار بوده ‏اند[زمانی که]  فرشتگان جانشان را مى‏ گیرند، مى ‏گویند: در چه[حالی] بودید؟ پاسخ مى‏ دهند: ما در زمین از مستضعفان بودیم. مى‏ گویند: مگر زمین خدا وسیع نبود تا در آن مهاجرت کنید پس آنان جایگاهشان دوزخ است و بد سرانجامى است.»(نساء، آیه97) البته این گروه هم به نوبه خود استثنائی دارند: «إِلا الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ وَ الْوِلْدَانِ لایَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَ لایَهْتَدُونَ سَبِیلا* فَأُولَئِکَ عَسَى اللَّهُ أَنْ یَعْفُوَ عَنْهُمْ وَکَانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُورًا؛ مگر آن مردان و زنان و کودکان فرودستى که چاره‏ جویى نتوانند و راهى نیابند پس آنان(معذروین) امید است که خدا از ایشان درگذرد که خدا همواره خطابخش و آمرزنده است.»(نساء، آیات 99ـ 98)

ب ـ مستضعفان بی ­گناه: کسانی که به علل مختلف، قدرت مقابله با دشمن را ندارند و برای نجات از سلطه زورمندان نیز راهی برایشان وجود ندارد. این گروه ظلم را نمی ­پذیرند ولی یاور و رهبری برای رهایی ندارند. به دستور الهی، باید به این دسته از مستضعفان کمک شود: «وَ مَا لَکُمْ لاتُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ وَ الْوِلْدَانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَ اجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَ اجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ نَصِیرًا؛ و چرا شما در راه خدا[و برای نجات] مردان و زنان و کودکان مستضعف نمى‏ جنگید همانان که مى‏ گویند: پروردگارا ما را از این شهرى که مردمش ستم ‏پیشه ‏اند بیرون ببر و از جانب خود براى ما سرپرستى قرار ده و از نزد خویش یاورى براى ما تعیین فرما.»(نساء، آیه 75)

این گرو‌ه کسانی‌ هستند که حق را تشخیص داده‌اند؛ اما خفقان حاکم بر جامعه قدرت اقدام و عمل را از آنها گرفته است. آنان برای نجات خود تلاش می­ کنند ولی قدرت مقابله با ظالمان و جباران را ندارند. خداوند به این گروه، وعد? یاری و حکومت در زمین داده است: «وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ؛ و اراده کرده ­ایم بر کسانی که در آن سرزمین فرودست شده بودند منت نهیم و آنان را پیشوایان[مردم] گردانیم، و ایشان را وارث[زمین] کنیم.»(قصص، آیه 5)

این آیه، یک بشارت الهی برای بشریت می ­باشد؛ به این معنی که اراده خداوند بر غلبه مستضعفان بر مستکبرین قرار گرفته است و زمانی فرا می ­رسد که مستضعفان طعم شیرین پیروزی حق بر باطل را می­ چشند و حکومت زمین به آنها اعطا می ­شود. بهترین نمون? آن، ظهور حکومت حق و عدالت در تمام کر? زمین، به وسیل? حضرت مهدی(عج) است. آن حضرت خواهند آمد؛ مستکبران را خوار و ذلیل نموده و به مستضعفان اعتبار می ­بخشند.

 

 


صاحبِ فقرات، نام شمشیر حضرت علی(ع)، چون بر پشت این شمشیر خراش­ های پست و هموار بود آن را ذوالفقار گفته­ اند.(فرهنگ معین، ص522) امام صادق(ع) فرمودند: «انما سمّی سیف امیرالمؤمنین ذوالفقار لانه کان فی وسطه خط فی طول فشبه بفقار الظهر...؛ شمشیر حضرت علی(ع) از این جهت ذوالفقار نامیده شد که در طول آن، پستی و بلندی و خطوطی قرار داشت که به مهره‌های کمر و ستون فقرات شبیه است...»(علل الشرایع، ج1، ص60 ؛ مناقب، ج 3، ص340) همچنین آن حضرت(ع) در حدیث دیگری درباره وجه تسمیه آن گفته ­اند: «انما سمّی ذوالفقار لأنه ما ضرب به امیرالمؤمنین احداً الا افتقر فی الدنیا من الحیاه و الآخره من الجنه؛ آن شمشیر ذوالفقار نامیده شد؛ زیرا هیچ‌گاه امیرالمؤمنین با آن به کسی ضربه نزده، مگر اینکه در دنیا از زندگی فقیر شد و در آخرت از بهشت.»(بحارالانوار، ج42، ص58) ابن شهر آشوب ذوالفقار را یک شمشیر دوشاخه می‌داند.(ر.ک: المناقب، ج 3، ص290)

در جنگ بدر، حضرت علی(ع) عاص بن منبه را کشت و شمشیر او(ذوالفقار) را به پیامبر اکرم(ص) تقدیم کرد. سال بعد در جنگ اُحد، وقتی از شدت جنگ شمشیر حضرت علی(ع) شکست از پیامبر اعظم(ص) شمشیر خواست، آن حضرت(ص) ذوالفقار را به امام علی(ع) داد و او شجاعانه از پیامبر اکرم دفاع کرد و دشمن را عقب راند. در این هنگام ندایی شنیده شد که می ‏گفت: «لافتی الا علیّ لاسیف الاّ ذوالفقار؛ جوانمردی غیر از علی نیست و شمشیری غیر از ذوالفقار.» رسول اکرم(ص) فرمودند: این صدای جبرئیل است...(ر.ک: سیره‏ ابن هشام، ج30، ص106 و تاریخ طبری، ج3، ص177)

ذوالفقار نزد بسیاری از مسلمانان ـ به ویژه شیعیان ـ نمادی از شجاعت و عدالت علوی(ع) است. بنا بر روایات، پس از شهادت حضرت علی(ع) ذوالفقار به امام حسن مجتبی(ع) رسید و سرانجام در اختیار حضرت ولی عصر(عج) قرار گرفت.(ر.ک: من لایحضره الفقیه، ج4، ص418) از امام صادق(ع) نقل شده است که ذوالفقار از نشانه‌های امامت است و در زمان امامان در دست آنان بوده است.(مناقب ابن شهر اشوب ، ج1، ص312) امام رضا(ع) نیز در تأیید این مطلب می‌فرمایند: «از نشانه‎ های امام معصوم در هر زمان آن است که سلاح، زره، پرچم و شمشیر رسول خدا باید نزد او باشد و اکنون همه نزد من است.»(بحارالانوار، ج52، ص361)

در روایت ­ها نقل شده است که حضرت حجت(عج) در هنگام ظهور آن شمشیر را به همراه خواهند داشت. امام باقر(ع) به جابر فرمودند: «ای جابر!... با مردی از نسل حسین، میان رکن و مقام بیعت می‌‎شود که همراه او سلاح رسول خدا و کلاه‌خود و زره و شمشیر اوست.»(مستدرک الوسایل، ج11، ص38)

ذوالفقار آن که به دست پدرش بود کنون          به کف اوست ازیرا پسر آن پدر است

ناصرخسرو

حیدر کرّار کو تا به گه کارزار             از گهر لطف او آب دهد ذوالفقار

خاقانی

 

 


انسان به عنوان موجودی آسمانی می ­داند که اقامتش در زمین محدود و موقتی است: «وَ قُلْنَا یَا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَ کُلا مِنْهَا رَغَدًا حَیْثُ شِئْتُمَا وَ لاتَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمِینَ* أَزَلَّهُمَا الشَّیْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا کَانَا فِیهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی الأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتَاعٌ إِلَى حِینٍ؛ و گفتیم اى آدم خود و همسرت در این باغ سکونت کن و از هر کجاى آن خواهید فراوان بخورید و به این درخت نزدیک نشوید که از ستمکاران خواهید بود. پس شیطان هر دو را از آن لغزانید و آنها را از آنچه در آن بودند خارج کرد و گفتیم: فرود آیید شما دشمن همدیگرید و براى شما در زمین قرارگاهی است و تا مدتى از آن برخوردار خواهید بود.»(بقره، آیات 36ـ35)

مرغ باغ ملکوتم نِیَم از عالم خاک        دو سه روزی قفسی ساخته­ اند از بدنم

ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست     به هوای سر کویش پر و بالی بزنم

مولوی

برخلاف تصور اغلب مردم ـ که فکر می­ کنند بدن یک قفس است و روح هم مانند مرغی تیز پرواز در آن زندانی شده است که بعد از مدتی درِ این قفس باز شده، مرغ جان پرواز می­ کند و می رود ـ بدن وسیله تعالی روحی است که از عالم ملکوت آمده است. این روح ممکن است در بدن به کمال برسد و ممکن است به مراتب پایین ­تری سقوط کند. براساس آموزه ­های اخلاقی راه رسیدن به کمال روح، در اختیار گرفتن قوای شهویه و غضبیه و وهمیه است. اهل معرفت، کمال را پرواز در ملکوت نامیده­ اند.

شاید بتوان گفت که اندیشه پرواز به آسمان و نجات از زندان زمین از ابتدای خلقت آدم وجود داشت. این آروز را در لابلای کتاب ­های مختلف تاریخی و عرفانی می ­توان یافت. اگرچه اغلب مردم فراموش می­ کنند برای این به زمین آمده­ اند که راهی برای پرواز یاد بگیرند. خداوند به همه انسان ­ها شرایط پرواز را فراهم می­ کند، بعضی از مردم از این فرصت استفاده می­ کنند؛ اما برخی از انسان­ها با اعمال و رفتار خود، توان پرواز را از دست می­دهند، خداوند در باره بلعم باعورا فرمود: «وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ* وَ لَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَ لَکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذَلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ؛ و خبر آن کس را که آیات خود را به او داده بودیم براى آنان بخوان که از آن عارى گشت آنگاه شیطان او را دنبال کرد و از گمراهان شد و اگر مى ‏خواستیم او را به وسیله آن[آیات] بالا مى ‏بردیم؛ اما او به زمین گرایید و از هواى نفس خود پیروى کرد. از این رو داستانش چون داستان سگ است[که] اگر بر آن حمله‏ ور شوى، زبان از کام برآورد و اگر آن را رها کنى [باز هم] زبان از کام برآورد. این مثل آن گروهى است که آیات ما را تکذیب کردند؛ پس این داستان را حکایت کن شاید که آنان بیندیشند.»(اعراف، آیات176ـ 175) خدا می­ خواست او در آسمان­ها پرواز کند ولی او زمین را ترجیح داد و زمینگیر شد.

به فرموده امام صادق(ع) گناهان مانند وزنه­ های سنگینی هستند که با وجود آنها پرواز ممکن نیست: «و ماانعم اللّه علی عبد نعمه فسلبها ایاه حتی یذنب ذنباً یستحق بذلک السَّلب؛ خداوند نعمتی به بنده‌ای نداده تا از او بگیرد، جز آنکه گناهی انجام می ­دهد که به سبب آن، نعمت از او گرفته می ­شود.»(بحار الانوار، ج70،ص339)

بدیهی است گناهان، آثار و پیامدهایی دارند که یکی از آنها سلب توفیق و بستن بال­های‌ عروج اوست. انسان می ­تواند با استغفار، آثار بد گناهان را از بین ببرد. به تعبیر بهتر، بار او را برای پرواز به سوی حضرت حق سبک ‌کند. هر کس این مسیر را خوب طی کند و بارهای اضافه خود را فرو نهد و از تعلقات فارغ شود و با استغفار، خود را سبکبال کند، زمینه پروازش فراهم می‌شود.

همچنان که برای راحتی در راه رفتن باید سبکبار بود، برای پرواز راحت هم باید سبکبال بود. با بال سنگین نمی ­توان پرید؛ همچنانکه با بارسنگین نمی ­توان راه رفت. بار سنگین هم می ­تواند مادی باشد؛ مانند لوازم خانگی و... هم می­ تواند غیرمادی باشد؛ مانند بار گناهانی که بر دوش ماست. گناه قدرت پرواز را از انسان می ­گیرد، برای راحتی در پرواز باید این بارهای سنگین را از خود دور کرد.

 

 


 

خودبینی، آن است که آدمی به سبب انجام عملی مهم و یا داشتن کمالی و مالی و یا برخورداری از زیبایی و یا تصدی منصب و مقامی و... خود را از دیگران بالاتر بداند. بنابر این، خودبین کسی است که گمان می­ کند ویژگی ­های برجسته ­ای دارد. البته گاهی هم در پی وسوسه ­های شیطان، انسان به کردار ناشایست خویش نیز افتخار می­ کند. به بیان قرآن مجید: «أَفَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَنًا فَإِنَّ اللَّهَ یُضِلُّ مَنْ یَشَاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ فَلاتَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَرَاتٍ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِمَا یَصْنَعُونَ؛ آیا آن کس که زشتى کردارش براى او آراسته شده و آن را زیبا مى­ بیند.[با مومن نیکوکار برابر است] خداست که هر که را بخواهد، گمراه مى‏ گذارد و هر که را بخواهد، هدایت مى­ کند؛ پس مبادا به سبب حسرت­ ها بر آنان جانت[از کف] برود. قطعا خدا به آنچه مى ­کنند داناست.»(فاطر، آیه 8)

خودبینی انسان را از حرکت به سوی رشد باز می ­دارد و تا زمانی که خودبینی را ترک نکند، به کمالات انسانی نمی ­رسد. برای ترک این خصلت مذموم راه­ هایی پیشنهاد شده است ازجمله:

1 ـ خودشناسی؛ اگر انسان خود را بشناسد و بداند که هیچ کدام از اسباب غرور ـ از قبیل مال، زیبایی و... ـ از آنِ او نیست و پس از مدتی از او گرفته خواهد شد، هرگز بر آنچه که دارد مغرور نمی ­شود.

2 ـ تقوا؛ اگر انسان بداند که ملاک فضیلت و برتری تقواست نه مال و مقام و موقعیت اجتماعی، خود را به خاطر داشتن مال و منال از دیگران برتر نمی ­داند.

3 ـ عبرت گرفتن از سرنوشت صاحبان ثروت و قدرت مانند قارون و فرعون؛ توجه به عاقبت افرادی که در جامعه امکانات و موقعیت‌های بالایی داشتند ولی قدرت و ثروتشان نتوانست آنها را نجات دهد نتیجه مال و ثروت او هم نمی تواند کاری بکند.

بی اعتنایی نسبت به مردم، رعایت نکردن ادب در حضور بزرگان، بی­ رحمی نسبت به زیردستان، نگاه­ های تحقیرآمیز به انسان­ها و... از نشانه ­های خودبینی و غرور است. البته باید دقت شود عزّت نفس که از ویژگی‌های مثبت انسانی است با این رذیلت اخلاقی اشتباه نشود.

 

 


طرفه العین از نظر مردم معادل یک چشم بر هم زدن است ولی در واقعیت خیلی سریعتر از یک پلک زدن عادی است. برخلاف تصور مردم، که طَرف را پلک چشم می ­دانند؛ طَرف نگاه کردن با گوشه چشم است. مدت زمانی که شعاع دیده به اشیاء می ­افتد و به واسطه  شکستگی نور برمی ­گردد و به چشم می ­رسد .

انجام دادن کاری در این مدت خیلی کم که امروزه به آن میلی ثانیه(یک هزارم ثانیه) گفته می ­شود، کار هر کسی نیست. قرآن مجید قدرت انجام آن را به یکی از مشاوران حضرت سلیمان(ع) نسبت می­ دهد. گفته می ­شود در قضیه انتقال تخت ملکه سبأ، آصف بن برخیا توانست در مدت زمان یک چشم برهم زدن آن را از مملکت سبأ به نزد حضرت سلیمان(ع) بیاورد: «قَالَ یَا أَیُّهَا الْمَلأُ أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَنْ یَأْتُونِی مُسْلِمِینَ* قَالَ عِفْرِیتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقَامِکَ وَ إِنِّی عَلَیْهِ لَقَوِیٌّ أَمِینٌ* قَالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتَابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قَالَ هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَأَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ وَ مَنْ شَکَرَ فَإِنَّمَا یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ؛[سپس حضرت سلیمان(ع)] گفت: اى سران، کدام یک از شما تخت او را پیش از آنکه مطیعانه نزد من آیند براى من مى ‏آورد؟ عفریتى از جن گفت: من آن را پیش از آنکه از مجلس خود برخیزى، براى تو مى ­آورم و بر این[کار] سخت توانا و مورد اعتمادم. کسى که نزد او دانشى از کتاب بود گفت: من آن را پیش از آن که چشم خود را بر هم زنى، برایت مى ‏آورم؛ پس چون[حضرت سلیمان(ع)] آن[تخت] را نزد خود دید، گفت: این از فضل پروردگار من است تا مرا بیازماید که آیا سپاسگزارم یا ناسپاسى مى‏ کنم و هر کس سپاس گزارد تنها به سود خویش سپاس مى‏ گزارد و هر کس ناسپاسى کند بى‏ گمان پروردگارم بى ‏نیاز و کریم است.»(نمل، آیات40ـ38)

انجام این کار از قدرت فوق ‏العاده­ای خبر می ­دهد که انسان‏ های عادی فاقد آن هستند. کسی می ­تواند آن را انجام دهد که با عنایات الهی از چنین قدرتی برخوردار باشد. ما معتقدیم که پیامبر اکرم(ص) و ائمه معصومین(ع) چنین قدرتی را دارند. وقتی که آصف بن برخیا با داشتن علم بخشی از کتاب آسمانی توانست آن کار را انجام دهد، حضرات معصومین(‏ع) که بر همه کتاب الهی علم دارند به طریق اولی می ­توانند.(ر.ک: تفسیر نمونه، ج 15، ص473)